کلمه جو
صفحه اصلی

جرت

فرهنگ فارسی

دهی است بصنعائ قریه ایست از قرای صنعائ بیمن .

لغت نامه دهخدا

جرت. [ ج ُ ] ( اِخ ) دهی است بصنعا. ( منتهی الارب ). قریه ای است از قرای صنعا به یمن. ( از معجم البلدان ). این کلمه را بفتح و کسر جیم و همچنین جرث بثاء نیز ضبط کرده اند. ( از معجم البلدان ).

جرة. [ ج ُرْ رَ ] ( ع اِ ) دام آهو. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( آنندراج ). چوبکی است که کفه ای بر سر دارد و با آن آهوشکار کنند. ( از اقرب الموارد ). و مثل ذیل مأخوذ ازاین معنی است : «ناوص الجرة ثم سالها». این مثل را در حق شخصی گویند که مخالفت قومی کند و باز بسوی ایشان برگردد و با آنان موافقت کند. و درباره آهو بدان جهت درست آید که چون به دام افتد ساعتی سرکشی کند و پس از آن آرام شود و بناچار تسلیم گردد. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). جَرَّة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). رجوع به این کلمه شود. || چیزی است که در بن آن سوراخ باشد و بدان گندم کارند. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد )( آنندراج ). ج ، جُرّ. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ).

جرة. [ ج ِرْ رَ ] ( ع اِ ) هیئت کشیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || لقمه ای که شتر بدان تعلل کند و بدهان آرد تا وقت علف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || آنچه شتر از گلو برآرد جهت نشخوار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). به معنی نشخوار؛ آنچه چهارپایان گیاه خوار از معده بیرون آورده باز میخایند. به هندی جگال گویند. ( غیاث اللغات ). نشوار. ( یادداشت مؤلف ). || گروه مردم که اقامت کنند و باز سفر کنند. ( منتهی الارب ). گروهی مردم که اقامت کنند و باز سفر گزینند. ( آنندراج ).

جرت . [ ج ُ ] (اِخ ) دهی است بصنعا. (منتهی الارب ). قریه ای است از قرای صنعا به یمن . (از معجم البلدان ). این کلمه را بفتح و کسر جیم و همچنین جرث بثاء نیز ضبط کرده اند. (از معجم البلدان ).


گویش مازنی

/jort/ صدای پاره شدن پارچه - صدای باد معده & زهره - جرأت – شهامت – دلیری

۱صدای پاره شدن پارچه ۲صدای باد معده


۱زهره ۲جرأت – شهامت – دلیری


واژه نامه بختیاریکا

( جِرت ) مقعد


کلمات دیگر: