کلمه جو
صفحه اصلی

جرو

فرهنگ فارسی

ابن مالک بن عمر از طایفه بنو جحجبی بن عوف بن کلفه ابن عوف بن عمرو بن عوف اوسی انصاری است و نام او را جزو بازای معجمه و جز آن نیز ذکر کرده اند . موسی بن عقبه و ابوالاسود او را در شمار کسانیکه بیمامه بشهادت رسیده اند یاد کرده اند .

فرهنگ معین

(جَ ) (اِ. ) ۱ - هرچیز کوچک . ۲ - بچة سگ یا شیر.

لغت نامه دهخدا

جرو. [ ج ِرْوْ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).


جرو. [ ج َرْوْ ] ( ع اِ ) غلاف تخمهای کفه گندم مادام که بر سر گیاه است. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || ریزه ای از هر چیز حتی از حنظل و خربزه و خیار و مانندآن. ( از متن اللغة ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). صغیر از حنظل و انار. ( از اقرب الموارد ). ج ، اَجر. جِراء. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || خیار خرد. خیار ترشی. قال : ابن سیده ، الجرو الصغیر من کل شی ٔ. حتی من الحنظل و البطیخ والقتاء و الرمان. ( بحر الجواهر ). || ثمر نورسته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). جِرو. جُرو. چشم. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ). رجوع به کلمات مزبور شود. || آماس کوهان و حلق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آماس حلق و کوهان و دوش شتر. ( از متن اللغة ) ( از ذیل اقرب الموارد ). جِرو. جُرو. ( متن اللغة ) ( منتهی الارب ). رجوع به کلمات مزبور شود. || بچه سباع چون سگ و گرگ و خرس و شیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( آنندراج ). و اصل آن اجر و بر وزن افعل است. ( منتهی الارب ). و بکسر جیم افصح و اکثر است. ( از متن اللغة ). جِرو. جُرو. ( منتهی الارب ). و رجوع بکلمات مذکور شود. ج ، اَجر. جِراء. اَجراء. اَجرِیَه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به کلمات مذکور شود. || بچه ماهی یا تخم ماهی. ج ، اَجراء. ( یادداشت مؤلف ): و قالوا فی صفة الکوسج ، انه سبع الماء، رأسه کرأس الاسد و اجراؤه فی بطنه ، یلدها من فیه. ( الجماهر بیرونی ص 143 ). و رجوع به اجراء شود.

جرو. [ ج ِرْوْ] ( ع اِ ) بچه سباع چون سگ و گرگ وخرس و شیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). جَرو. جُرو. در تمام معانی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). رجوع بکلمات مزبور شود.

جرو. [ ج ُرْوْ ] ( ع اِ )بچه سباع چون سگ و گرگ و خرس و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از ذیل اقرب الموارد ). جَرو. جِرو در تمام معانی. رجوع بجَرو شود.

جرو.[ ج ِ ] ( ص ) در تداول عامه ، آنکه در بازیها بسیار جربزند. آنکه عادت به جر زدن دارد. آنکه در هر بازی یا قولی جر بزند. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به جر شود.

جرو. [ ] (اِخ ) ابن سعد ریاحی رئیس طایفه ٔ بنی یربوع است . (از عقد الفرید ج 5 ص 56).


جرو. [ ] (اِخ ) ابن مالک بن عمر، از طایفه ٔ بنو جحجبی بن عوف بن کلفه ٔبن عوف بن عمروبن عوف اوسی . انصاری است و نام او را جزو با زای معجمه و جز آن نیز ذکر کرده اند. موسی بن عقبه و ابوالاسود او را در شمار کسانی که به یمامه بشهادت رسیده اند یاد کرده اند. (از الاصابة فی تمییز الصحابة).


جرو. [ ] (اِخ )ابن جابر... وی از شیوخ ابوبکربن عبدالرحمان بن حارث بن هشام است . ابن حبان گوید: او از ثقات بشمار است ومراسیل روایت کند. (از الاصابة فی تمییز الصحابة).


جرو. [ ](اِخ ) ابن عمرو عذری ... این کلمه را بتصغیر نیز گفته اند و جزء و جزی و جزاء نیز ضبط کرده اند و ابن منده از او روایت دارد. (از الاصابة فی تمییز الصحابة).


جرو. [ ج َ ] (اِخ )نام جد عبیداﷲبن محمد نحوی است . (از منتهی الارب ).


جرو. [ ج َرْوْ ] (ع اِ) غلاف تخمهای کفه گندم مادام که بر سر گیاه است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). || ریزه ای از هر چیز حتی از حنظل و خربزه و خیار و مانندآن . (از متن اللغة) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صغیر از حنظل و انار. (از اقرب الموارد). ج ، اَجر. جِراء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خیار خرد. خیار ترشی . قال : ابن سیده ، الجرو الصغیر من کل شی ٔ. حتی من الحنظل و البطیخ والقتاء و الرمان . (بحر الجواهر). || ثمر نورسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). جِرو. جُرو. چشم . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به کلمات مزبور شود. || آماس کوهان و حلق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آماس حلق و کوهان و دوش شتر. (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). جِرو. جُرو. (متن اللغة) (منتهی الارب ). رجوع به کلمات مزبور شود. || بچه سباع چون سگ و گرگ و خرس و شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (آنندراج ). و اصل آن اجر و بر وزن افعل است . (منتهی الارب ). و بکسر جیم افصح و اکثر است . (از متن اللغة). جِرو. جُرو. (منتهی الارب ). و رجوع بکلمات مذکور شود. ج ، اَجر. جِراء. اَجراء. اَجرِیَه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به کلمات مذکور شود. || بچه ماهی یا تخم ماهی . ج ، اَجراء. (یادداشت مؤلف ): و قالوا فی صفة الکوسج ، انه سبع الماء، رأسه کرأس الاسد و اجراؤه فی بطنه ، یلدها من فیه . (الجماهر بیرونی ص 143). و رجوع به اجراء شود.


جرو. [ ج ِرْوْ] (ع اِ) بچه سباع چون سگ و گرگ وخرس و شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). جَرو. جُرو. در تمام معانی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از متن اللغة). رجوع بکلمات مزبور شود.


جرو. [ ج ُ رُ ] (ع مص ) نرم شدن جامه و زره . (تاج المصادر بیهقی ). || فرسوده شدن تن بر کار. (تاج المصادر بیهقی ).


جرو. [ ج ُرْوْ ] (ع اِ)بچه ٔ سباع چون سگ و گرگ و خرس و مانند آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). جَرو. جِرو در تمام معانی . رجوع بجَرو شود.


جرو.[ ج ِ ] (ص ) در تداول عامه ، آنکه در بازیها بسیار جربزند. آنکه عادت به جر زدن دارد. آنکه در هر بازی یا قولی جر بزند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به جر شود.


گویش مازنی

/jeroo/ مجروح

مجروح



کلمات دیگر: