کلمه جو
صفحه اصلی

ضرب المثل های عربی

نقل قول ها

ضرب المثل های عربی و متراف آن به فارسی
• أباد الله خضراءهم• ابدء بِنَفسکترجمه: «از خود آغاز کن!»• مترادف: -> «اول خویش سپس درویش.»
• ابذل لصدیقک دمک ومالکترجمه: «خونت و اموالت را برای دوستت بده»• إبرة فی کومة قشترجمه: «سوزن در کوهی از کاه»• أبرد من الثلجترجمه: «سردتر از یخ»• أبصر من الوطواط• أبصر من زرقاء الیمامةترجمه: «دوربین تر از زرقاء.»• تمثیل: -> «ای خداوندی که گر روی تو اعمی بنگرد// از فروغ روی تو بیناتر از زرقا شود.» قطران تبریزی
• شرح: -> «زرقاء نام زنی از عرب است که از مسافتی بعید می دیده است.» امثال و حکم - دهخدا
• أبصر من غرابترجمه: «دوربین تر از کلاغ.»• أبطأ من سلحفاةترجمه: «کندتر از لاکپشت»• أبعد من الثریاترجمه: «دورتر از ثریا»• اَبقض الاَشیا عندی الطلاقمترادف: -> «تو برای وصل کردن آمدی// نی برای فصل کردن آمدی» جلال الدین محمد بلخی
• مشابه: -> «بود سوزن به از تیغ برنده// که این دوزنده آمد آن درنده»
• أبکی من یتیمترجمه: «گریان تر از یتیم»• أبلغ من قس بن ساعدة• أبیع من إخوة یوسف• أتب من أبی لهب• أتبع من الظل• اتق شَر مِن اَحسنت اِلیهترجمه: «از زیان و آسیب آن که بدو نیکویی کرده ای پرهیز کن.» امثال و حکم - دهخدا• تمثیل: -> «گفت حق است این ولی ای سیبویه// اتق شر من احسنت الیه» جلال الدین محمد بلخی
• مشابه: -> «سزای نیکی بدی است.»
• مشابه: -> «با هرکه دوستی خود اظهار می کنم// خوابیده دشمنی است که بیدار می کنم»
• اتقوا فِراسَةالمؤمِنترجمه: «بپرهیزید از تیزمغزی مؤمنان» امثال و حکم - دهخدا• تمثل: -> «تو اگر مؤمنی فراست کو// ور شدی مؤتمن حراست کو// فال مؤمن فراست نظر است// وین زتقویم و زیج ما بدر است// مؤمن از رنگ چهره برخواند// هرچه دانا زدفترش داند// دل مؤمن بسان آینه است// همه نقشی در آن معاینه است» اوحدی
• اتقوا مِن غَضَب الحَلیمترجمه: «از خشم بردباران پرهیز کنید.»• مترادف: -> «از آن مترس که های و هو دارد// از آن بترس که سر بتو دارد»
• تمثیل: -> «بگاه صلح سبک روح تر زحلم شجاع// به روز حرب گرانمایه تر زخشم حلیم» رونی
• اتقو مِن مَواضِع التهمترجمه: «از بهتان گاه ها اجتناب ورزید» امثال و حکم - دهخدا• مترادف: -> «جایی منشین که چون نهی پای// تهمت زده خیزی از چنان جای// صوفی که رود به مجلس می// وقتی بچکد پیاله بر وی// چون شهره شود عروس معصوم// پاکی و پلیدیش چه معلوم» امیر خسرو
• مترادف: -> «چو من خلوت نشین باشم تو مخمور// زتهمت، رأی مردم که شود دور» نظامی
• اتَّکَلْنا منه علی خُصٍّ• الاتحاد قوة• اترک الشر یترکک• اتسع الخرق علی الراقع• اتق الأحمق أن تصحبه إنما الأحمق کالثوب الخلق کلما رقعت منه جانبا صفقته الریح وهنا فانخرق• أثبت من الوشم• أثقل من جبل• أجبن من نعامة• اجتنب مصاحبة الکذاب فإن اضطررت إلیه فلا تُصَدِّقْهُ• اجع کَلبَک یتعبکترجمه: «سگ خویش گرسنه دار تا از دنبال تو آید» امثال و حکم - دهخدا• مشابه: -> «اسب فربه شود، شود سرکش» سنائی
• تمثل: -> «آلت اِشکار جز سگ را مدان// کمترک انداز سگ را استخوان// زان که سگ چون سیر شد سرکش شود// کی سوی صید و شکاری خوش رود» جلال الدین محمد بلخی
• اجلس حیث یُؤْخَذُ بیدک وَتُبَرُّ ولا تجلس حیث یؤخذ برجلک وتُجَرُّ• أجهل الناس من کان علی السلطان مدلا وللإخوان مذلا• أجود من حاتم• احذر الأحمق واحذر وُدَّهُ (إنما الأحمق کالثوب الْخَلَق)• احذر عدوک مرة وصدیقک ألف مرة فإن انقلب الصدیق فهو أعلم بالمضرة• احذر مباسطةالملوکترجمه: «از بساط پادشاهان دوری کن»• مترادف: -> «از صحبت پادشه بپرهیز// چون پنبهٔ نرم زآتش تیز» نظامی
• أحذر من غرابترجمه: «ترسنده تر از کلاغ» امثال و حکم - دهخدا• تمثل: -> «بودم حذور همچو غرابی برای آنک// همچون غراب جای گرفتم در این خراب» مسعود سعد سلمان
• احذروا من لا یرجی خیره ولا یؤمن شره• أحر من الجمر• إحراق طیبا• أحرس من کلب• أحرص من نملة• أحزن من الخنساء علی صخر• اَحسَن الشعر، یا اعذب الشعر اکذبهترجمه: «» -> شعر هرچه به دروغ نزدیک تر زیباتر
• تمثل: «» نظامی -> در شعر مپیچ و در فن او// چون اکذب اوست احسن او
• أَحْسِنْ إلی الناس تستعبد قلوبهم• اُحْسِن اٍلی مِن اساءترجمه: «» امثال و حکم - دهخدا -> با آن که بدی کرده نکویی میکن
• مشابه: «» سعدی -> بَدان را نیک دارید ای عزیزان// که خوبان خود عزیز و نیک روزند
• تمثل: «» سعدی -> بدی را بدی سهل باشد جزا// اگر مردی احسن الی من اسا
• أحضر الناس جوابا من لم یغضب• احفر بئرا وَطُمَّ بئرا ولا تُعَطِّلْ أجیرا• احفظ قرشک الأبیض لیومک الأسود• أحکم من لقمان• أحمد البلاغة الصمت حین لا یَحْسُنُ الکلام• احمق من هبنقهترجمه: «» -> احمق تر از هبنقه
• شرح: هبنقه از حمقای مشهور عرب است که وقتی گردن بندی به خود آویخت. پرسیدند: این تورا به چه کار است؟ گفت: تا با دیگران عوض نشوم.»• أحن من الأم علی أولادها• آخ الأْکْفاءَ وداه الأعداءأخوک من صَدَقک لا من صدّقک• أخاک أخاک إن مَنْ لا أخا له کَساعٍ إلی الهیجا بغیر سلاح• اختر أهون الشرین• اختلط حابلهم بنابلهم• آخر الحیاة الموت• آخر العنقود• اخطب لابنتک ولا تخطب لابنک• أَخْفَقَ حالب التیس• أخوک من صدقک النصیحةترجمه: «» -> برادر تو آن کس باشد که تورا پند دهد
• مترادف: «» امثال و حکم - دهخدا -> برادر تو آن کس باشد که عیب تو از تو نپوشد
• أخون من ذئب• ادب النفس خیر من ادب الدرس• ترجمه: «.»مشابه: «بربسته دگر باشد و بررسته دگر» -> ادبی که در نهاد مرد باشد نیکوتر از ادبی است که از راه درس خواندن کسب شود
• تمثل: «» جلال الدین محمد بلخی -> ملک بربسته چنان باشد ضعیف// ملک بررسته چنان باشد شریف
• معنی: فطری و طبیعی از مصنوعی بهتر است.• ادخلوالبیوت من ابوابهاترجمه: «» -> از در خانه ها وارد منازل شوید
• مشابه: «» -> کار را از راه درست انجام دهید
• تمثل: «» جلال الدین محمد بلخی -> گر همی جویید دُر بی بها// ادخلوالابیات من ابوابها
• معنی: هرکاری را باید از راه و طریق مخصوص به خود آغاز نمود.• أَدّی قدراً مستعیرها• أدنی من حبل الورید• إذا أتاک أحد الخصمین وقد فُقِئَتْ عینه فلا تقض له حتی یأتیک خصمه. فلعله قد فُقِئَتْ عیناه• إذا أردت أن تطاع فأمر بما یستطاع• إذا الشعب یوما أراد الحیاة فلا بد أن یستجیب القدر• إذا المرء لم یدنس من اللؤم عرضه فکل رداء یرتدیه جمیل• إذا أنت أکرمت الکریم ملکته وإن أنت أکرمت اللئیم تمردا• إذا أنت لم تشرب مرارا علی القذی ظمئت وأی الناس تصفو مشاربه


کلمات دیگر: