کلمه جو
صفحه اصلی

یاروسلاو هاشک

دانشنامه عمومی

یاروسلاو هاشک (به چکی: Jaroslav Hašek) نویسنده و طنزپرداز چک بود که بیشتر به خاطر رمان سرباز خوب شوایک معروف است.
هاشک در ۳۰ آوریل ۱۸۸۳ در پراگ متولد شد. سیزده ساله بود که پدرش درگذشت. پس از آن، تحصیلاتش به علت شرکت در درگیریها و تظاهرات خیابانی آن زمان پراگ دچار وقفه شد. سرزمین چک در آن هنگام تحت سلطهٔ امپراتوری اتریش بود و دشمنی چکها با آلمانیها و اتریشیهای مقیم پایتخت به درگیری مستقیم رسیده بود. همین مبارزه مضمون بسیاری از آثار هاشک و معاصران او را تشکیل می دهد.
نخستین نوشته های هاشک در سالهای آغازین قرن بیستم در مطبوعات چک پدیدار شد و عمدتاً خاطرات سفرهایش به اسلواکی و کشورهای دیگر و نیز نوشته های فکاهی دربارهٔ مسائل روز را شامل می شد. در سالهای بعد مقالات و داستانهایش جنبهٔ انتقادی و مبارزاتی بیشتری یافت. با شروع جنگ جهانی اول، هاشک به ارتش اتریش فرا خوانده شد، ولی خیلی زود خود را تسلیم نیروهای روس کرد و به واحد نظامی چکسلواکی که در روسیه تشکیل شده بود پیوست. در همان زمان با بسیاری از روزنامه های روس در جبهه به همکاری پرداخت.
هاشک در سال ۱۹۲۰ به میهنش بازگشت و به نوشتن شاهکار خود، رمان سرباز خوب شوایک پرداخت و تا زمان مرگش در ۱۹۲۳ مشغول همین کار بود. این اثر که ترجمه های مختلفی هم از آن به زبان فارسی وجود دارد، برای او شهرت جهانی به ارمغان آورد و فیلمها و نمایشنامه های پرشماری از روی آن ساخته شد.

نقل قول ها

یاروسلاو هاشک (به چکی: Jaroslav Hašek) (زادهٔ ۳۰ آوریل ۱۸۸۳ در پراگ -درگذشتهٔ ۱۹۲۳) نویسنده و طنزپرداز چک بود.
• «پزشکای قانونی همشون ناکسن. چند وقت پیش همین طور قضاقورتکی یه اسکلت از تو زمینم پیدا شد. پزشکای قانونی نظر دادن که صاحب اسکلت قربانی جنایتی شده که چهل سال پیش اتفاق افتاده. با وجودی که سن من سی و هشت ساله، حبسم کردن. هر چند همهٔ مدارک لازمم داشتم از گواهی تعمید گرفته تا رونوشت شناسنامه.»• «چرا دیوونه ها از این که اونارو اونجا نیگر داشتن این قدر شاکی ان. اونجا آدم می تونه لخت و عور کف اتاق بخوابه، مث شغال زوزه بکشه، لنگ و لقد بندازه و گاز بگیره… اونقدر آزادی وجود داره که حتی سوسیالیستام به خواب ندیدن. اونجا آدم می تونه راجع به خودش بگه که خداس، یا مریم مقدسه، یا پاپ اعظمه، یا واتسلاو قدیسه؛ هرچند این آخری رو راه به راه طناب پیچ می کردن و لخت و عور می چپوندن تو انفرادی. یکی بود که عربده می کشید و می گفت اسقف اعظمه، اما تنها کاری که می کرد این بود که همه چی رو عوضی می دید، و یه کار دیگه م می کرد که بلانسبت، روم به دیوار، باهاش هم قافیه س… اونجا همه هر چی دلشون می خواست می گفتن، هرچی که سر زبونشون می اومد، عین پارلمان … شرتر از همه یه آقایی بود که ادعا می کرد جلد شونزدهم لغتنامه است و از همه می خواست وازش کنن … وقتی آروم گرفت که کردنش تو روپوش، خیال کرد دارن جلدش می کنن و خیلی ذوق می کرد.»


کلمات دیگر: