بار دیگر شهری که دوست می داشتم رمانی از نادر ابراهیمی نویسنده ایرانی.
• «ما در روزگاری هستیم، هلیا، که بسیاری چیزها را می توان دید و باور نکرد و بسیاری چیزها را ندیده باور کرد.»• «به یاد داشته باش یک مرد، عشق را پاس می دارد، یک مرد هر چه را که می تواند به قربانگاه عشق می آورد، آنچه فداکردنی ست فدا می کند، آنچه شکستنی ست می شکند و آنچه را که تحمل سوز است تحمل می کند؛ اما هرگز به منزلگاه دوست داشتن به گدایی نمی رود.» ->
صفحه ۲۲• «آنچه هنوز تلخ ترین پوزخند مرا برمی انگیزد «چیزی شدن» از دیدگاه آنهاست. آن ها که می خواهند ما را در قالب های فلزی خود جای بدهند.» ->
صفحه ۲۴• «ما هرگز از آنچه نمی دانستیم و از کسانی که نمی شناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغاتِ آشنایی هاست.» ->
صفحه ۲۶• «ایمان دارم که عشق، تنها تعلق است. عشق وابستگی ست. انحلالِ کاملِ فردیت است در جمع. عشق، مجموعِ تخیلاتِ یک بیمار نیست.» ->
صفحه ۵۵• «ما در روزگاری هستیم، هلیا، که بسیاری چیزها را می توان دید و باور نکرد و بسیاری چیزها را ندیده باور کرد.» ->
صفحه ۹۲• «احساسِ رقابتِ احساس حقارت است.» ->
صفحه ۹۶• ابراهیمی، نادر. . چاپ نوزدهم، تهران: روزبهان، ۱۳۸۸، ISBN 964-5529-34-4. ->
بار دیگر شهری که دوست می داشتم