کلمه جو
صفحه اصلی

ژرژ فون ویلیه

نقل قول ها

ژرژ فون ویلیه (تولد ۱۹۲۱ )، نویسنده فرانسوی
• کودک، سرباز، دریا• «چرا انسانها با هم می جنگند؟ در حالیکه همه چیز در اطرافشان آنها را به صلح و عشق دعوت می کند؟» ص ۱۱۵• «خانم سوشه در زنگ تفریح پی یر را صدا کرد و گفت: نباید همیشه به رنجهای دیگران فکر کرد. یک بچه باید بتواند خوشحال باشد و فراموش کند. دورهٔ بسیار بدی است، ولی روزهای خوب در پیش است. باید صبور و امیدوار بود.» ص۱۱۶• «دیگر به شکست آن شب فکر نمی کردند، بلکه به سرشاری لحظاتی که با هم زیسته و خطر را خوار شمرده بودند، می اندیشیدند.»ص ۱۳۱• «بعضی جملات، خیلی دردناک است، با وجود این در زندگی به انسانها کمک می کنند. این هم یکی از آنها بود: آنها در راه انجام وظیفه کشته شد ند.» ص ۱۳۶• «تو دریا را دوست داری؟ من هم همینطور. دریا زیباست، مثل موسیقی و جاودان است، مثل دنیا. قبل از ما بوده و بعد از ما خواهد بود. دوست وفاداری است. همه چیز را می داند و همه چیز را می فهمد و زمانی که انسان او را دوست دارد فقط می تواند او را دوست داشته باشد.»• پسرک زمزمه کرد: بله! من دریا را دوست دارم.• «مردان فرانسه و همه کشورهای جهان می توانند در خارج از جنگ و حتی در زمان جنگ دوست هم باشند البته اگر احساسات مشترکی داشته باشند.» ص ۱۳۲• «روزی این حقیقت ساده را که در یک غروب ماه فوریه کشف کرده بود به همه خواهد گفت: ورای نفرت و پیکار، عشق و صلح وجود دارد. صلحی که او مصمم بود به نوبه خود از آن دفاع کند. در راه این صلح مبارزه خواهد کرد تا بچه های دیگر، بعدها نفرت و وحشتی را که او شناخته بود، نشناسند.» ص ۱۶۴• «آقای پیشون به او نزدیک شد و او را نگاه کرد. حس کرد که پسرک دگرگون شده است. چشمانش دوباره د رخشان و سرشار از زندگی شده و گونه هایش از شدت هیجان برافروخته است. بدنش استوار وپشتش راست است.• پی یر، تو را چه می شود؟• پسرک نگاه گرمی به استادش افکند.• من خوشبخت هستم.• آقای پیشون که هیجان ا و را حس می کرد احتیا جی به سوال کردن نداشت. با وجود این پرسید: می توانی به من بگویی چرا؟• چون می خواهم دوباره مبارزه کنم.• مبارزه به خاطر چه؟• نوبت پی یر بود که لبخند بزند.• به خاطر صلح ...» ص۱۶۵ – آخرین پاراگراف کتاب


کلمات دیگر: