کلمه جو
صفحه اصلی

فارنهایت 451

دانشنامه عمومی

فارنهایت ۴۵۱ یا ۴۵۱ درجهٔ فارنهایت نام کتابی از ری بردبری نویسندهٔ آمریکایی است که در سال ۱۹۵۳ میلادی منتشر شده است. خود بردبری این کتاب را تنها کتاب علمی-تخیلی خود می داند. کتاب مانند برخی دیگر از آثار بردبری به بحث سانسور حکومتی و کتاب سوزان می پردازد و یکی از جنجال برانگیزترین کتاب های علمی-تخیلی شمرده می شود. بخشی از این کتاب در کتب درسی دبیرستان های آمریکا آمده است.
گای مونتاگ: شخصیت اصلی اثر و قهرمان داستان. یک آتش نشان که از کار خود لذت می برد.
کاپیتان بیتی: رئیس ایستگاه آتش نشانی
میلدرد: همسر مونتاگ.
کله ریس مک کله لن: دختری در همسایگی مونتاگ که دیدار با او دید مونتاگ را عوض می کند.
۴۵۱ درجهٔ فارنهایت، دمایی است که کاغذ در آن شروع به سوختن می کند. (برابر با ۲۳۲٬۷۸ سانتی گراد)
معیار املای شخصیتها ترجمهٔ فارسی اثر است.
داستان در جهانی اتفاق می افتد که خواندن یا داشتن کتاب جنایتی بزرگ محسوب می شود، این مشخصات جامعه ای است که تحت ستم یک نظام سیاسی است که شهروندانش را افرادی مجهول الهویه و نابالغ تشکیل می دهند. قرصهای شادی بخش و داروهای مسکن و خواب آور که نسیان آور نیز هستند با صفحه های بزرگ ویدئویی بر دیوارهای منازل هرگونه دغدغه ای را برطرف می کنند. آزاداندیشی در این جهان ممنوع و خطرناک است زیرا تعادل جامعه را مختل و اشخاص را ضداجتماع بار می آورد، کتاب و هرچه خواندنی است عامل اصلی این انحراف شناخته می شود. مسؤلیت بازیابی و سوزاندن کتاب های باقی مانده در این نظام به عهده آتش نشانی است. از آن جایی که خانه های این شهر تخیلی ضدآتشند، کتاب های یافته را در همان محل اختفا به آتش می کشند. برای کشف محل اختفای کتاب از یک سگ مکانیکی استفاده می کنند که پس از یافتن کتاب صاحب آن را که دشمن امنیت ملی نامیده می شود، تعقیب کرده و به قتل می رساند. اونیفورم و کلاه مأموران آتش نشانی به نشان «سمندر» یا «آتش پرست» مزین است؛ این خزنده از دوران باستان نماد زندگی در آتش بوده است.

فارنهایت 451 ( فیلم 2018 ). فارنهایت 451 یک فیلم درام آمریکایی محصول سال 2018 به کارگردانی رامین بحرانی و برگرفته از کتابی به همین نام و نوشته ی ری بردبری است.

نقل قول ها

فارنهایت ۴۵۱، یکی از مشهورترین آثار ری بردبری نویسنده آمریکایی است که در سال ۱۹۵۳ میلادی در نیویورک منتشر شد.
• «از شعله افکن ستبر برنجی که در دست داشت و سرش مثل کله افعی می نمود مایع محترقه و زهرآگینی درفضا پخش می شد. خون در رگ هایش به سرعت می دوید، کوبش نبض هایش از زیر پوست طنین می افکند. دستانش به مهارت سرپنجه استادی سرگشته که سمفونی آتش و داغ سوزنده را می نوازد، به حرکت درآمد تا آخرین شکوفه های فرهنگ و ادب را به غارت ستاند.» -> بخش اول/ کوره و آتش پرست
• «این بود نتیجه کار. رفیق مونتاگ می خواست به سوی خورشید پرواز کند، حالا که بال هایش آتش گرفته اند تعجب می کند.» -> بخش سوم/ سوزش درخشان
• «حتی بعد از آن، هنگام خواب، در پناه سایه سیاه شب ریشخند سوخته شدگان را می دید. این ریشخندها هرگز او را تنها نگذاشته بودند. او به خاطرش خطور نمی کرد که حتی یکبار هم او را راحت گذاشته باشند.» -> بخش اول/ کوره و آتش پرست
• «در پشت هر کتاب انسانی نهفته که آنرا رقم زده است.» -> بخش اول/ کوره و آتش پرست
• «دوشنبه نوبت «میله ی»، سه شنبه «ویتمن»، جمعه «فالکنر». آنها را به خاکستر تبدیل کنید و خاکسترشان را هم بسوزانید. این است شعار همیشگی ما.» -> بخش اول/ کوره و آتش پرست
• «شما مثل دیگران نیستید، دیگران را من خوب می شناسم، از حالشان باخبرم، وقتی حرف می زنم شما برخلاف دیگران به من نگاه می کنید. دیشب وقتی که از ماه سخن گفتم شما سرتان را بالا کردید و به ماه چشم دوختید. دیگران هرگز چنین کاری را نخواهند کرد.» -> بخش اول/ کوره و آتش پرست
• «کتاب برای اینست که خریت و نادنی ما را جلوی چشم هایمان قرار دهد.» -> بخش دوم/ غربال و ماسه
• «ما هرچیزی را که برای نیک بختی لازم است در اختیار داریم، اما خوش بخت نیستیم.» -> بخش دوم/ غربال و ماسه
• «مثل مرد باشید، استاد ریدلی؛ امروز به لطف خدا در انگلستان چنان شمعی برافروزیم که شعله اش هرگز به خاموشی نگراید.» -> بخش دوم/ غربال و ماسه
• «معلومه که من خوش بختم. این دختره چی فکر می کنه؟ منظورش اینه که من بدبختم؟» -> بخش دوم/ غربال و ماسه
• «من هفده سال دارم و دیوانه ام. عمویم می گوید: هفده سالگی و دیوانگی دست در دست هم دارند اگر سن و سالت را پرسیدند اینطور جواب بده «من هفده سال دارم و مجنونم».» -> بخش اول/ کوره و آتش پرست
• «مونتاگ دیوارهای تلویزیونی اتاق خوابش را به آتش کشید و میزتوالت زنش را همراه با مبل و میز و صندلی اتاق نهارخوری با تمام لوازم آشپزخانه، سرویس غذاخوری نقره و ظروف پلاستیکی، همه را طعمه آتش ساخت. می خواست هرچیزی را که گواه زندگی او در این خانه است از میان بردارد. می خواست نشان همسرش، همسر بیگانه اش که فردا خاطره ای از او بیاد نخواهد داشت، به یادگار نماند.» -> بخش سوم/ سوزش درخشان
• «وجود یک کتاب در همسایگی، مانند یک تفنگ پر است. باید خزانه اش را خالی کرد. باید او را خنثی نمود. جانش را باید گرفت.» -> بخش اول/ کوره و آتش پرست
• «پدربزرگم می گفت: هر کسی باید وقت مُردن یه چیزی پشت سرش باقی بذاره. یه بچه یا یه کتاب یا یه نقاشی یا یه خونه یا یه دیوار یا یه جفت کفش. یا یه باغ سرسبز. یه چیزی که دستات یه جوری لمسش کرده باشه. این جوری وقتی مُردی روحت یه جایی برای رفتن داره و وقتی مردم به اون درخت یا گلی که کاشتی نگاه می کنن، تو رو می بینن. می گفت، مهم نیست که چی کار کردی، تا وقتی که یه چیزی رو نسبت به قبلش تغییر بدی و به شکلی که خودت دوست داری، دربیاری. می گفت، فرق بین مردی که فقط چمنا رو کوتاه می کنه و یه باغبون واقعی تو شیوه لمس کردن درختا و گُلاس. کسی که چمنا رو کوتاه می کنه احتمالاً قبل از کارش هیچ وقت کنار چمنا نبوده و اما باغبون عمری رو پای درختا و گلا گذاشته.» -> بخش سوم/ سوزش درخشان
• «چشماتو با چیزای عجیب پر کن. طوری زندگی کن که انگار ده ثانیه دیگه قراره بمیری. دنیا رو ببین. جالب تر از هر رویاییه که تو کارخونه ها ساخته می شه. دنبال ضمانت نباش، دنبال وثیقه نباش، هیچ وقت هم چین حیوونی نبوده؛ و اگر هم بوده از اونایی بوده که تمام روز رو بالای یه درخت لم می ده و تمام زندگیشو می خوابه. لعنتی. درختو تکون بده و این نماد تنبلی رو با سر بنداز زمین.» -> بخش سوم/ سوزش درخشان
• «برای سوزاندن یک کتاب بیش از یک راه وجود دارد… برای نابود کردن یک فرهنگ نیازی نیست کتاب ها را سوزاند. کافیست کاری کنید مردم آنها را نخوانند… هر اقلیتی فکر می کند حق دارد، اجازه دارد، وظیفه دارد (روی هر چه نمی پسندد) نفت بریزد و کبریت بکشد. هر ویراستار ابلهی که خود را منبع شوربای ادبیات بی مایهٔ امروز می پندارد، گیوتین اش را آماده می کند و می خواهد سر هر نویسنده ای که جرات کند کمی بلندتر از زمزمه سخن بگوید یا چیزی بالاتر از لالایی بنویسد را از تن جدا کند… من به تازگی فهمیدم که چند ویراستار کیوبیک نشین در انتشارات بالانتین، از ترس آلوده شدن جوانان، ذره ذره، هفتاد و پنج قسمت مختلف کتاب فارنهایت ۴۵۱ را سانسور کرده اند. چند دانشجو که این داستان، که به پدیدهٔ سانسور و کتاب سوزان در آینده می پردازد را خوانده بودند، برای من نامه نوشتند و مرا از این طنز بدیع با خبر کردند…» -> ری بردبری
• «منظور من هرگونه استبداد دولتی بود که در هر زمان و مکان از سوی راست، چپ یا میانه اعمال شود.» -> جکسن، نشریه دانشگاه می سی سی پی، مصاحبه با ری بردبری/ ۲۰۰۴ میلادی


کلمات دیگر: