کلمه جو
صفحه اصلی

باران تابستان

نقل قول ها

باران تابستان (به فرانسوی: La Pluie d'été) رمانی از مارگریت دوراس است.
• «من برای تمام کارهایی که با همین دست هایم انجام شده ارزش قائلم، و همین طور برای رنجی که متحمل شده ام؛ و اینک: فهمیده ام که همه چیز باطل است. باطل اباطیل… در پیِ باد دویدن.»• «ارنستو: مامان، متأسفانه باید بگویم که وقتی هم آدم بتواند به والدین کمک کند، آنها خیلی پیر شده اند، دیگر حاضر نیستند دست به هیچ کاری بزنند … در نتیجه آدم همیشه یک جور ارتباط جابه جا شده ای با آنها دارد. این را هم برایت بگویم مامان که من به طور خاصی خیلی زود رشد کردم تا تفاوتی که بین تو و من وجود دارد جبران بشود، ولی هیچ فایده ای نداشت …»• «تمام ترس بچه ها منشأ اش از خدا بود، آری، خدا بود. خدایان. منشأ تمام ترسها خدا بود، و اندیشه نمی توانست این ترس ها را تخفیف دهد، چون اندیشه هم از ترس بود.»• «چیزی که در وجود مادر مشهود بود تنها زیبایی اش نبود، چیز دیگری هم بود، چیزی که نمی شد دقیقاً گفت چیست. درست مثل اینکه آدم زیبا باشد و بداند که زیبا است، ولی طوری رفتار کند که انگار زیبا نیست. انگار که آدم به زیبا بودن وقعی نگذارد، به خودش بی توجه باشد و نتواند از این بی توجهی به خویش احتراز کند.»• «از نظر بچه ها، مرگ یعنی اینکه دیگر هیچ وقت پدر و مادر را بینند. ترس از مردن برای آن ها در از دست دادن پدر ومادر خلاصه می شده.»• «اینکه در آن قطار بر او چه گذشته، فراموش کرده بود. سودار عشق را اما نه هنوز. به گفتهٔ خودش، آری، نه هنوز. زخم بر دل نشسته را گویی با حضور خاطره حفظ می کرد. تا دم مرگ. او زخم را از آن پس با خود داشت.»• «ارنستو تنها بچهٔ این مادر بود که مجذوب خدا بود. ارنستو اما هیچ وقت نام خدا را بر زبان نیاورده بود … خدا به زعم ارنستو همان اندوهی بود که هر بار وقت به خواهر و برادرها، به پدر و مادر، به بهار یا هر چیز جزئی که نگاه می کرد حضور داشت. مادر به اندوه ارنستو پی برده بود، البته در صدد این کار نبوده. از سر اتفاق، شبی ارنستو جلو مادر نشسته بوده و با آن نگاهِ همیشه آزرده و گاه تهی اش مادر را نگاه می کرده. ان شب مادر دریافته که سکوت ارنستو در عین حال هم خدا است هم نیست؛ هم شور زندگی است، هم سودای مرگ.»• «طاعون ها.. دریغم برای طاعون ها بود. برای جستجوی نافرجام خدا. برای گرسنگی. شوربختی و گرسنگی. جنگلها، دریغم برای جنگل ها بود. برای تجملات زندگی؛ و تمام خطاها. برای دروغ، بدی و برای شک دریغم آمد. برای سروده ها و آوازها؛ و برای سکوت دریغم آمد. نیز برای هرزگی و جنایت. برای مرگ… برای سگ ها… دریغ هوای طوفانی را خورده ام. دریغ باران تابستان را؛ و دوران کودکی.»


کلمات دیگر: