کلمه جو
صفحه اصلی

پاتریک مودیانو

دانشنامه عمومی

پاتریک مودیانو (به فرانسوی: Patrick Modiano) (زاده ۳۰ ژوئیه ۱۹۴۵) نویسنده و فیلم نامه نویس قرن بیستم میلادی اهل فرانسه و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۴ است. مودیانو یکی از چهره های مهم ادبی فرانسه محسوب می شود.
(۱۹۶۸) La Place de l'étoile
(۱۹۶۹) La Ronde de nuit
(۱۹۷۲) Les Boulevards de ceinture - «بیراه»، ترجمهٔ آرش نقیبیان (تهران: فرهنگ آرش، ۱۳۹۲)
(۱۹۷۴) Lacombe, Lucien
(۱۹۷۵) Villa triste - «ویلای دلگیر»، ترجمهٔ حسین سلیمانی نژاد (تهران: چشمه، ۱۳۸۹)
(۱۹۷۷) Livret de famille - «شجره خانوادگی»، ترجمهٔ مهسا ابهری (تهران: فرهنگ جاوید، ۱۳۹۰)
(۱۹۷۸) Rue des Boutiques obscures - «خ‍ی‍اب‍ان ب‍وت‍ی‍ک‍ه‍ای ت‍اری‍ک»، ترجمهٔ ف‍روغ اح‍م‍دی (ت‍ه‍ران: ت‍رف‍ن‍د، ۱۳۸۰)، «خیابان بوتیک های خاموش»، ترجمهٔ ساسان تبسمی (تهران: افراز، ۱۳۸۸)
(۱۹۸۱) Une jeunesse - «جوانی»، ترجمهٔ حسین سلیمانی نژاد (تهران: نشر چشمه، ۱۳۸۹)
(۱۹۸۱) Memory Lane
(۱۹۸۲) De si braves garçons
(۱۹۸۴) Quartier Perdu - «محلهٔ گم شده»، ترجمهٔ اصغر نوری (تهران: افراز، ۱۳۸۸)
(۱۹۸۶) Dimanches d'août - «یکشنبه های اوت»، ترجمهٔ شیرازه آیت اللهی (تهران: اشتاد، ۱۳۸۹)، «یکشنبهٔ اوت»، ترجمهٔ منیره اکبر پوران (تهران: نشر چشمه، ۱۳۹۰)
(۱۹۸۸) Catherine Certitude - «آه! ای سرزمین محبوب من»، ترجمهٔ رؤیا خویی (تهران: چاپ و نشر نظر، ۱۳۸۹)
(۱۹۸۸) Remise de peine
(۱۹۸۹) Vestiaire de l'enfance
(۱۹۹۰) Voyage de noces - «سفر ماه عسل»، ترجمهٔ نسرین اصغرزاده (تهران: افراز، ۱۳۸۸)، «ماه عسل»، ترجمهٔ حسین سلیمانی نژاد (تهران: نشر چشمه، ۱۳۸۸)
(۱۹۹۱) Fleurs de ruine
(۱۹۹۲) Un cirque passe - «سیرکی که می گذرد»، ترجمهٔ نسیم موسوی پاک (تهران: چشمه، ۱۳۹۳)
(۱۹۹۳) Chien de printemps
(۱۹۹۵) Du plus loin de l'oubli
(۱۹۹۷) Dora Bruder - «دورا برودر»، ترجمهٔ نسرین اصغرزاده (تهران: افراز، ۱۳۹۰)
(۱۹۹۹) Des inconnues - «ناشناخته ماندگان»، ترجمهٔ ناهید فروغان (تهران: چشمه، ۱۳۸۷)
(۲۰۰۱) La Petite Bijou - «م‍را ن‍گ‍ی‍ن ک‍وچ‍ول‍و م‍ی ن‍ام‍ی‍دن‍د»، ترجمهٔ ن‍اه‍ی‍د ف‍روغ‍ان (تهران: اخ‍ت‍ران، ۱۳۸۳)
(۲۰۰۳) Accident nocturne - «تصادف شبانه»، ترجمهٔ حسین سلیمانی نژاد (تهران: نشر چشمه، ۱۳۸۹)، ترجمهٔ مهسا ابهری (تهران: فرهنگ جاوید، ۱۳۹۱)
(۲۰۰۴) Un pedigree
(۲۰۰۷) Dans le café de la jeunesse perdue - «در کافه جوانی گمشده»، ترجمهٔ ساسان تبسمی (تهران: افق، ۱۳۸۸)، ترجمهٔ سوده اسکندری (تهران: چشمه، ۱۳۸۹)
(۲۰۱۰) L'Horizon - «افق»، ترجمهٔ حسین سلیمانی نژاد (تهران: چشمه، ۱۳۸۹)
(۲۰۱۲) L'Herbe des nuits «علف شبانه»، ترجمهٔ شبنم درویش (تهران: نشر چشمه، ۱۳۹۴)، «چمن شب ها»، ترجمهٔ مریم جلالی فراهانی (تهران: فرهنگ آرش، ۱۳۹۴)
(۲۰۱۴) Pour que tu ne te perdes pas dans le quartier - «برای این که در محله گم نشی»، ترجمهٔ زهرا خدادادی (تهران: کتاب کوله پشتی، ۱۳۹۴)
(۲۰۱۷) souvenirs dormants «خاطرات خفته»، ترجمهٔ مریم سپهری (تهران: نشرمجید، ۱۳۹۶)
مودیانو از مادری بلژیکی و پدری یهودی اهل ایتالیا در سال ۱۹۴۵ به دنیا آمده است وی از چهره های نوجوی ادبیات مدرن فرانسه شناخته می شود که آثارش هم تحسین منتقدان ادبی را برانگیخته و هم خوانندگان فراوان دارد. مودیانو از نویسندگان پرکار به شمار می رود و برخی از کارهای او به فیلم نیز برگشته است. جایزه بزرگ آکادمی فرانسه برای ادبیات در سال ۱۹۷۲ نصیب وی شد. در سال ۱۹۷۸ جایزه معتبر فرانسوی گنکور را برای رمان خیابان بوتیک های تاریک دریافت کرد. در سال های اخیر رمان های «میدان اتوال»، «در کافه جوانی گمشده» و «افق» از این نویسنده منتشر شده است. پاتریک مودیانو در ایران نیز کمابیش شناخته شده است و چندین عنوان از آثار او به فارسی ترجمه شده است. در سال ۲۰۱۰ برنده جایزه دل دوکای انستیتوی فرانسه را برای یک عمر تلاش حرفه ای خود شد. همچنین مودیانو در سال ۲۰۱۲ نیز موفق به کسب جایزه دولتی اتریش برای ادبیات اروپا شد. مودیانو در روز پنج شنبه ۹ اکتبر ۲۰۱۴ راس ساعت ۱۳ به وقت محلی از سوی آکادمی نوبل به عنوان برنده جایزه نوبل ادبیاتاعلام شد.
عناوین منتشرشده از آثار پاتریک مودیانو به زبان فرانسوی و به ترتیب انتشار به شرح زیر است. در مقابل آن نیز مشخصات عناوینی که به فارسی ترجمه شده است، براساس پایگاه کتابشناسی کتابخانه ملی ایران آمده است.

نقل قول ها

پاتریک مودیانو (به فرانسوی: Patrick Modiano) (زاده ۳۰ ژوئیه ۱۹۴۵) نویسنده و فیلم نامه نویس قرن بیستم میلادی اهل فرانسه و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۴ است.
• «ما به اشیایی که همیشه با ما هستند توجهی نشان نمی دهیم و اگر اتفاقاً گمشان کنیم، در می یابیم که جزئیاتشان را فراموش کرده ایم.»• «اغلب کسی هست که در سراسر زندگی با ما بماند، بدون آنکه بتوانیم او را از خودمان دلسرد کنیم.»• «باز هم دربارهٔ فارسی مرغزاران با من سخن گفت. گفت که این زبان شبیه فنلاندی است. شنیدنش گوشنواز است. مانند نسیمی است که در علف ها بوزد و زمزمه آب را نیز در آن می توان یافت.»• «آخرین بار به زادگاهت بازگشتی، به آغازگاه تا بدانی که راه دیگری را می شد برگزید و زندگی می توانست جور دیگری باشد.»• «دزدیده نگاهش می کنم. جای زخم بزرگی روی پیشانیش کشیده شده است. رد زمان شاید. یا نشانه ای که یکی از این حادثه ها در آدم به جا می گذارد که می خواهی برای همیشه فراموششان کنی. من هم، از امروز به بعد، دیگر نمی خواهم چیزی را به یاد بیاورم.»• «توریست ها روی صندلی های فلزی دور آن نشسته بودند. مثل آن ها از این به بعد با این شهر بیگانه بودم. دیگر هیچ چیز من را به آن وصل نمی کرد. دیگر زندگی ام در خیابان ها و ساختمان های آن جا نمی گرفت. خاطراتی که یک دفعه از یک چهار راه یا از یک شماره تلفن ظاهر می شدند، به زندگی دیگری تعلق داشتند.» ‏• «احمقانه ست که آدم از مکان هایی که توشون زندگی کرده، دیدن کنه …»• «ژانویه ۱۹۶۵ بود. شب ها حدود ساعت شش، چهارراه بلوار اُرنانو و خیابان شامپیون تاریک می شد. از من کاری ساخته نبود، با غروب آفتاب، در این خیابان ها خودم را گم می کردم. کافه آخر، در انتهای بلوار ارنانو «ورس توژور» نامیده می شد که در کنار تعدادی از کافه های هم ترازش قرار داشت. سمت چپ نبش بلوار نِی، کافه دیگری بود که یک گرامافون سکه ای داشت. در چهارراه اُرنانو- شامپیون، یک داروخانه و دو کافه که یکی قدیمی تر بود نبش خیابان دوواِسم قرار داشت. آنچه که در این کافه ها می توانستم در انتظارش بمانم… تماشا ی سپیده صبحگاهی بود به هنگام سر آمدن شب و در اواخر بعدازظهر تماشای غروب. دیرهنگام، در زمان تعطیلی کافه…»• «جزئیاتی از زندگیمان که آزارمان می دهد یا خیلی غم انگیزند، با فراموش کردن، تمام می شوند. کافی بود با چشم های بسته، به پشت روی آب بخوابد و بگذارد آرام روی آب های عمیق شناور بماند. نه، فراموشی همیشه ارادی نیست.»• «گاهی آدم متوجه می شود که دیگر حرف زدن دربارهٔ یک اپیزود از زندگی تان که یک خویش آن را از شما پنهان کرده، برایتان خیلی دیر است.»• «چرا آدم هایی که گمان می کنید وجود ندارند و فکر می کنید بیش از یک بار آنها را نمی بینید، در پشت صحنه، نقش مهمی در زندگیتان بازی می کنند؟• «خاطرات کودکی اغلب جزییات کوچکی هستند که خودشان را از عدم جدا کرده اند.»• «ما جوان تر نمی شیم، گذشته برنمیگرده، درعوض همیشه مارو دنبال می کنه و اگه روزی بالاخره گیرمون بندازه، دیگه از حس پوچی گریزی نخواهیم داشت.»• «امرور خاطره ای دور در میان مقطعی از زندگی که تردید دمار از روزگار آدمی درمی آورد…»• «مگر نه اینکه مسیر یک زندگی، روزی که به پایان می رسد، خودش را از تمام چیزهای بی فایده و تزئینی پاک می کند. پس تنها موارد اصلی باقی می ماند: جاهای خالی، سکوت ها و مکث ها…»• «زمانی از زندگی می رسد که دیگر هیچ دل بستگی ای وجود نخواهد داشت.»• «به خاطر این دلیل ساده که همه بهارها شبیه هم اند.»• «چنین ارزشمند و چنین دور از دست: هنر ساکت ماندن.»• «برخی از انسان ها بارها در زندگی مان حضور پیدا می کنند درحالی که حتی متوجه شان نمی شویم.»• «عبارت هایی که وقتی از کنار دو نفر که در خیابان در حال حرف زدن هستند، رد شوید و بشنویدشان، شگفت زده تان می کند و شما هیچ گاه نخواهید فهمید که قضیه چیست.»• «من ترجیح می دم یهویی ببرم. خداحافظی ها رو دوست ندارم.»• «تکامل همیشه سخته. سخت و بی روح . تکامل شاد سراغ ندارم.»• «بااین حال من خواب ندیده ام. هر چند وقت یک بار در خیابان، انگار صدای کس دیگری را بشنوم، خودم را در حال گفتن این جمله می یابم. صدایی بی رمق. نام هایی به ذهنم می آیند، بعضی چهره ها، بعضی جزئیات. دیگر کسی نیست که با او در موردش حرف بزنم. هنوز باید دو یا سه شاهدِ زنده ای باشند. اما بدون شک آن ها هم همه چیز را فراموش کرده ‏اند. آخرش از خودم می پرسم که آیا واقعاً شاهدانی وجود داشته ‏اند؟»• «آدم دو سه مرتبه سر راه یک نفر قرار می گیرد و اگر با او سر صحبت را باز نکند باید برود و افسوس بخورد.»• «برخورد اول بین دو نفر مثل زخمی سطحی است که هر دو احساسش می کنند و چرت تنهایی شان را پاره می کند.»• «باید کسی را برای خودت پیدا کنی. می دانی از عشق بهتر وجود ندارد.»• «همه چیز بین آدم های دنیا اتفاق افتادنی است.»• «بوها بهترین چیز برای جان دادن به گذشته هستند.»• «انگار تقدیر یا تصادف، سماجت می کند و می خواهد ملاقاتی ترتیب دهد و زندگی تان را سمت مسیر تازه ای هدایت کند، ولی معمولاً شما به این ندا جواب نمی دهید و از کنار آن چهره می گذرید، او برای همیشه ناشناس می ماند و شما هم احساس آرامش می کنید و هم سرزنش.»• «جایی خوانده بودم، ملاقات هایی که تقدیر جلوی راه آدم می گذارد بسیار محدودند…عشق خودش خواهد آمد، بی هیاهو… نمی توان از آن فرار کرد… آرام و آهسته می آید و در گوشه ای از قلبت می نشیند. زمانی متوجه آمدنش خواهی شد که بدون آن نفس کشیدن دشوار می شود…»


کلمات دیگر: