کلمه جو
صفحه اصلی

یاسوناری کاواباتا

دانشنامه عمومی

یاسوناری کاواباتا (به ژاپنی: 川端 康成) (زاده ۱۸۹۹ - درگذشته ۱۹۷۲) نخستین ژاپنی برندهٔ جایزه ادبیات نوبل است.
رقصنده ایزو (۱۹۲۶ م)، رؤیا طیبی
دهکده برفی (۱۹۴۷ م)، رضا دادویی، نشر آدورا
هزار درنا (۱۹۵۲ م)، رضا دادویی، نشر آدورا
آوای کوهستانی (۱۹۵۴ م)، رضا دادویی، نشر آدورا
خانه خوبرویان خفته (۱۹۶۱ م)، رضا دادویی، انتشارات سبزان
زیبایی و افسردگی (۱۹۶۴ م)، رضا دادویی، نشر آدورا
داستان های کفدستی (۱۹۷۲–۱۹۲۳ م)، محمّدرضا قلیچ خانی، نشر کتابسرای تندیس
کیوتو (پایتخت قدیم) (۱۹۶۲ م)، مهدیه عباس پور، نشر چشمه
او در کودکی (تا ۹ سالگی) خویشاوندان خود از جمله مادر، پدر مادربزرگ و تنها خواهرش را از دست داد؛ که دلیل حس انزوا و درون مایه مرگ در اکثر آثارش را همین یتیمی زودهنگام دانسته اند.
او در سال ۱۹۲۴ از دانشگاه امپراتوری توکیو در رشته ادبیات فارغ التحصیل شد. اولین اثر موفق او (رقاصه ایزو) را در سال ۱۹۲۵ به چاپ رسید.
در سال ۱۹۴۵ یکی از بهترین آثارش (آوای کوهستان) را نوشت و در سال ۱۹۶۸ موفق به دریافت جایزه نوبل شد.دربارهٔ خودکشی یوکیو میشیما دوست نزدیک خود گفت: «هرچه هم انسان از جهان بیگانه باشد خودکشی راه حل نیست. هر چه آدمی که خودکشی کرده در خور ستایش باشد باز هم بسیار دور تر از قدیسان جای دارد.»

نقل قول ها

یاسوناری کاواباتا (به ژاپنی: 川端 康成) (زادهٔ ۱۸۹۹ - درگذشتهٔ ۱۹۷۲) نویسنده ژاپنی برندهٔ جایزه ادبیات نوبل بود.
• «وقتی یک مرد خوش قیافه با دختر قشنگی دیده می شود، چیز ناراحت کننده ای است و وقتی دختر قشنگ باشد و مرد زشت برای مرد تاسف می خورید. بیایید خوشگل ها را به پیرها بسپریم.»• «بی شک کسانی هستند که به اقتضای طبیعتشان همراهان و شرکای زندگی خود را به نابودی و درماندگی می کشانند، و کسانی هستند که به علت همین طبیعت به طرف نابودی و بیچارگی سوق داده می شوند.»• «وقتی کسی خیلی مرد است یا خیلی زن است عموماً عقل سلیم ندارد.»• «مرگ تنها یک بار به سراغ آدمی می آید اما عشق بارها و بارها.»• «باید دور شد … برای دیدن خویشتن خود، باید از خود دور شد.»• «پست فطرت! کسی که گناهان خود رو به گردن دیگران می ندازه نمیتونه حتی در ردیف پست فطرت ها باشه»• «خیلی خوشحال شدم که آن رایحه بوی کپک زده و ناخوشایند تنهایی من نبود.»• «راستی، روابط یک مرد شصت و هفت ساله با دختری کوچک که به زور او را خوابانده بودند، چه نامی می توانست داشته باشد؟ ذکاوت، فرهنگ، تمدن؟ یا بربریت و وحشیگری؟ آن دختر نمی دانست چه کسی نزد او آرمیده است. روز بعد هم کسی چیزی به او نمی گفت. آیا او یک بازیچه بود؟ آیا او یک قربانی بود؟ اگوچی تنها چهار بار به آن خانه آمده بود و احساس می کرد هر ملاقات جدید، در واقع باعث ایجاد نوعی کرختی جدید در او می شود و این احساس آن شب خاص از همیشه قوی تر بود.»• «بدت نیادها، سعی کن دیگه زهر، بیش از اونی که هست پخش نشه… دردسر این جاست که تو داری زهر رو توی خودت نگه می داری. خودتو جمع و جور کن. بریزش بیرون…»• «آخرین اشعهٔ آفتاب در حال غروب روی سنگ های باغ زیر اتاق پذیرایی می تابید. درها باز بودند، و دختر نزدیک ایوان نشسته بود. گویی روشنی وجود او گوشه های تاریک اتاق بزرگ را نورانی کرده بود. در شاه نشین زنبق های ژاپنی گذاشته بودند. روی شال کمر دختر هم نقش زنبق های سیبریایی بود.»• «یوریکو زمانی که مدرسهٔ ابتدایی می رفت با خودش گفت: «دلم برای اومِکو می سوزه… مدادهاش همه شون فسقلی اند و کوله پشتی کهنهٔ برادرش رو می آره مدرسه.» برای این که به شیوهٔ بهترین دوستش عمل کند، با ارهٔ کوچکی که به قلم تراش اش وصل بود، مدادهای بلندش را به قطعه هایی کوچک تر برید. با توجه به این که برادر بزرگتری نداشت، با گریه و زاری از پدر و مادرش خواست کیف پسرانه ای برایش بخرند.»• «در مدرسهٔ راهنمایی، یوریکو با خودش گفت: "ماتسوکو خیلی خوشگله. وقتی سرما نرمهٔ گوش و انگشتاش رو قرمز و خشک می کنه، واقعاً دوست داشتنی می شه." برای این که به شیوهٔ بهترین دوستش عمل کند، دست هایش را مدت زیادی در آب سرد قرار داد. قبل از رفتن به مدرسه گوش هایش را خیس می کرد تا باد سرد صبحگاهی آن ها را قرمز کند.»• «وقتی درسش تمام شد و ازدواج کرد، بدیهی است که یوریکو تا سر حد جنون عاشق شوهرش شد. در نتیجه برای این که از عزیزترین همدم زندگی اش عقب نماند، موهایش را کوتاه کرد، عینک ته استکانی زد، پشت لب بالایش مو چسباند، با این امید که به سبیل تبدیل شوند، پیپ مخصوص دریانوردان کشید، شوهرش را با کلمهٔ "هی" صدا کرد، نحوهٔ راه رفتن مردان را تقلید کرد و تصمیم گرفت وارد ارتش شود. در کمال شگفتی، شوهرش با همهٔ این کارها مخالفت می کرد. آرایش نکردن او هم با اخم و تَخم شوهرش همراه بود؛ و در نتیجه عشق او به شوهرش جز دردسر حاصلی نداشت و همچون گیاهی که جوانه هایش را بخشکانند، آرام آرام پژمرد و خشک شد. با خود گفت: "عجب آدم بی تربیتیه. چرا نمی ذاره مثل خودش باشم؟ آدم چقدر احساس تنهایی می کنه وقتی بین خودش و عشقش تفاهمی نمی بینه." در نتیجه یوریکو عاشق خدا شد. به درگاه او دعا کرد که: "خدیا، خودت رو به من نشون بده. هر جور که صلاح می دونی. می خوام مثل خدایی که عاشقش هستم باشم و همون کارها رو انجام بدم." ندای خداوند، رسا و گوش نواز، از آسمان به گوش رسید: "تو باید همچون معنای اسمت (یوری) به گل سوسن تبدیل شوی. مثل گل سوسن عاشق هیچ چیز نباشی. مثل گل سوسن عاشق همه چیز باشی." "اطاعت." به محض این که یوریکو از سر بندگی به ندای الهی پاسخ داد، به گل سوسن تبدیل شد.»


کلمات دیگر: