کلمه جو
صفحه اصلی

نادر ابراهیمی

دانشنامه عمومی

نادر ابراهیمی (زاده ۱۴ فروردین ۱۳۱۵ در تهران – مرگ در تاریخ ۱۶ خرداد ۱۳۸۷، تهران)، داستان نویس معاصر ایرانی بود. او علاوه بر نوشتن رمان و داستان کوتاه در زمینه های فیلم سازی، ترانه سرایی، ترجمه، و روزنامه نگاری نیز فعالیت کرده است. ابراهیمی، همراهِ بهرام بیضایی و ابراهیم گلستان، از اندک شمار سخنوران ایرانی به شمار می رود که هم در سینما و هم در ادبیات کار کرده و شناخته شده بوده اند.
مصاحبهٔ «محمدعلی علومی» با «نادر ابراهیمی» در ماهنامهٔ ادبستان، شماره چهل و هفتم (آبان ۱۳۷۲)، صفحه:۱۰۸
شاگردان: ابراهیم حاتمی کیا - کمال تبریزی - حجت بقایی
نویسنده شناختنامه نادر ابراهیمی: سعید کیائی
بیش از نود کتاب از ابراهیمی منتشر شده است.
نادر ابراهیمی در ۱۴ فروردین سال ۱۳۱۵ در تهران به دنیا آمد. پدرش عطاءالمُلک ابراهیمی، فرزندِ آجودان حضور و از نوادگانِ ابراهیم خان ظهیرالدوله، حاکم نامدارِ کرمان در عصر قاجار بود، که رضاشاه پهلوی او را، ضمنِ خلعِ درجه از کرمان به مشکین شهر تبعید نمود، که هنوز قلمستانی به نام او در حومهٔ مشکین شهر وجود دارد (قلمستان عطا) و هنوز خویشاوندان او (ابراهیمی های کرمان) در شهر و استان کرمان شناخته شده و مشهور هستند. مادرِ نادر ابراهیمی هم از لاریجانی های مقیم تهران به شمار می آمد. نادر ابراهیمی تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش یعنی شهر تهران گذراند و پس از گرفتن دیپلم ادبی از دبیرستان دارالفنون، به دانشکدهٔ حقوق وارد شد. اما این دانشکده را پس از دو سال رها کرد و سپس در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی به درجهٔ لیسانس رسید.او از ۱۳ سالگی به یک سازمان سیاسی پیوست که بارها دستگیری، بازجویی و زندان رفتن را برایش در پی داشت.ارایهٔ فهرست کاملی از شغل های ابراهیمی، کار دشواری است. او خود در دو کتاب «ابن مشغله» و «ابوالمشاغل» ضمن شرح وقایع زندگی، به فعالیت های گوناگون خود نیز پرداخته است. از جملهٔ شغل های او بوده است: کمک کارگری تعمیرگاه سیار در ترکمن صحرا، کارگری چاپخانه، حسابداری و تحویلداری بانک، صفحه بندی روزنامه و مجله و کارهای چاپ دیگر، میرزایی یک حجرهٔ فرش در بازار، مترجمی و ویراستاری، ایران شناسی عملی و چاپ مقاله های ایران شناختی، فیلمسازی مستند و سینمایی، مصور کردن کتاب های کودکان، مدیریت یک کتاب فروشی، خطاطی، نقاشی و نقاشی روی روسری و لباس، تدریس در دانشگاه ها و…
در تمام سال های پرکار و بی کار یا وقت هایی که در زندان به سر می برد، نوشتن را ـ که از ۱۵ سالگی آغاز کرده بود ـ کنار نگذاشت. در سال ۱۳۴۲ نخستین کتاب خود را با عنوان «خانه ای برای شب» را در نشر روزبهان به چاپ رسانید که داستان «دشنام» در آن با استقبالی چشمگیر مواجه شد. تا سال ۱۳۸۰ علاوه بر صدها مقالهٔ تحقیقی و نقد، بیش از صد کتاب از او چاپ و منتشر شده است که دربرگیرندهٔ داستان بلند (رمان) و کوتاه، کتاب کودک و نوجوان، نمایش نامه، فیلم نامه و پژوهش در زمینه های گوناگون است. ضمن آن که چند اثرش به زبان های مختلف دنیا برگردانده شده است.

نقل قول ها

نادر ابراهیمی (۳ آوریل ۱۹۳۶، تهران - ۵ ژوئن ۲۰۰۸، تهران) داستان نویس، مقاله نویس، ترانه سرا، مؤلف، مترجم و فیلم ساز ایرانی بود.
• «ما به کسانی نیازمندیم که فریادِ «من عاشقِ وطنم» را از اعماقِ روح برآورند و نیاندیشند به اینکه وطن در کدام زمان، در کدام حال، با کدام نظام.»یادنامه اخوان ثالث، ص ۸۲• «دیر رسیدن بسیار غم انگیزتر از هرگز نرسیدن است. این را مسافران یک لحظه دیررسیدهٔ جامانده خوب می دانند. آنها همیشه می گویند: کاش لااقل آنقدر عجله نکرده بودم.»ابوالمشاغل• «شکست در ذات زندگی است، همچنانکه جبران شکست»مکان های عمومی• «ما، قبل از هر چیز، به یک رستاخیز اخلاقی نیاز داریم. اگر به راستی همه چیز باید دگرگون شود، یک دگرگونی اخلاقی و معنوی مقدم بر همه چیز است. ما، دست کم، در این مورد خاص، دیگر احتیاجی به غرب نداریم»• «قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس می دهد. اگر ذره ای نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد؛ و اگر دانه ای از محبت نشاندی، خرمن ها برخواهی داشت …»• «کسی که نجابت را دکان می کند، به نجابت و شرافت خودش ایمان و اعتقادی ندارد. دختری که در اولین برخورد، حالی شما می کند که «دختر» است، باید در دختر بودنش شک کرد.»• «ما، بدون زنان خوب، مردان کوچکیم»ابن مشغله• «برای خانه سوخته، باز شاید بشود خانه ای بنا کرد. دل سوخته را بگو چه کنیم؟»آتش بدون دود• اگر تو فردا را به درستی ندانی، سوگند به آسمان که هیچ چیز را نمی دانی، اگر تو فردا را ننویسی، هیچ چیز ننوشته ای، اگر تو فردا را چون نسیم شیرینی که گه گاه می وزد نبویی، هیچ چیز را نبوییده ای، و اگر تو فردا را با ژرف ترین باورها باور نکنی، هیچ چیز را باور نکرده ای… سوگند می خورم، هزار بار سوگند می خورم که تو اگر گمان کنی که هر فردایی شکل هر امروزی ست، زندگی را به اهرمن سپرده ای و گریخته ای.فردا شکل امروز نیست• «عشق به دیگری ضرورت نیست، حادثه است.»• «عشق به وطن، ضرورت است، نه حادثه.»• «عشق به خدا ترکیبی است از ضرورت و حادثه.»• «انبار کوچک، مملو از بی مصرف ها و به دردنخورها، مملو از چیزهایی که همیشه گفته ایم: یک روز احتمال دارد به کار بیاید، دیگر از اینها پیدا نمی شود، برای بچهٔ بعدی، به دردِ سفر می خورد. چمدان هایی که چفت و بست آنها شکسته. گلدان ترک خورده ای که یادگار عمو جان است. روروَکِ اولی. پوتین های کهنهٔ دومی. خدای من! همه را باید دور ریخت. انبار را باید خالیِ خالی کرد. همین هاست که زندگی را از شکل می اندازد. همین هاست که زندگی را کهنه می کند. موریانه خورده. بید زده. کپک زده. درهم شکسته. بی سروته. رنگ و رو رفته. ما فقط کهنگی ها را پس انداز می کنیم. ما پاسدارانِ از شکل افتادگی ها هستیم. جای عشق کجاست؟ فریاد نزن، به زمزمه بگو: جای عشق کجاست؟ لابه لای این همه آشغال، چطور باید پی عشق بگردم _ بی آنکه به خاطره برخورد کنم؟»• «عشق نجات دادنِ غریقی ست که دیگر هیچ کس به نجاتش امیدی ندارد. عشق، رجعت به آغازِ آغاز است، به شروع، به همان لبخند، همان نگاه، همان طعم، اما نه خاطرهٔ آنها، خودِ آنها.»• «مگذار که عشق، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود!»• «مگذار که حتی آب دادنِ گلهای باغچه، به عادتِ آب دادنِ گلهای باغچه تبدیل شود!»• «عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست، پیوسته نوکردنِ خواستنی ست که خود، پیوسته، خواهان نو شدن است، و دیگرگون شدن.»• «تازگی، ذاتِ عشق است، و طراوت، بافت عشق. چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت، و عشق، همچنان، عشق بماند؟»• «آرامش اولین نشانه های حضور خداوند در درون ماست، پس یاقرار»• خوشبختی را نمی توان به تکدی گرفت، در سر سفرهٔ خوشبختی دیگران ناخوانده مهمان و حریصانه نمی توان نشست؟ خوشبختی امروز ما تنها و تنها بدرد آن می خورد که برای خوشبختی دیگران بکوشیم.»


کلمات دیگر: