کلمه جو
صفحه اصلی

ضرب المثل های مازندرانی

نقل قول ها

ضرب المثل های مازندرانی
• آبرو ره بز نارنه که ونه دم هوائهمعادل: آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است• آبکش جری ره گنه د سولاخهمعادل: دیگ به دیگ می گوید چرا رویت سیاهه• آدم پر اتتا دفعه میرنهمعادل:مرگ یک بار شیون یک بار• آدم وشنا تیرنگ خو ویننهمعادل: شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه• آخر ماسّه بشنّیه ماست ره پَلی هداآخر ماست را ریخت -> و یا
• سر آخر نتوانست کارش را تمام کند• آدم دل خش بوئه خنه کلی پشت بوئهدل آدم خوش باشد خانه آدم پشت لانه مرغ دانی باشد• اگر آدم دل خوشی داشته باشد زندگی در جاهای کوچک و فقیرانه نیز قابل تحمل است• آدم بی مارو خاخر تونّه دَوّه بی همسایه نتوندهانسان بدون خواهر و مادر می تواند زندگی کند اما بدون داشتن همسایه خوب زندگی مشکل است• آدم خارِه شه مله سر شال بوشه تا مردم مله سر شیرآدمی در محلهٔ خودش شغال باشد بهتر است تا در محلهٔ دیگران شیر باشد.• این مثل ناظر بر حمایت و پشتیبانی بستگان و دوستان است که دل را قوت و توانایی می بخشد.• آدم عجول یا چاه کفنه یا چلّوانسانی که در کارهایش رفتار عجولانه داشته باشد به مقصد نمی رسد• آدم دعا جه نمو که نفرین جه بورهآدمیزاد با دعا به دنیا نیامده و با نفرین نمی میرد. (نفرین تأثیری ندارد)• آسمون ونه لا هسّه زمین ونه زیراندازآسمون برایش لحاف است و زمین برایش زیرانداز• آش که جا دکرد بوئه همه ور انگوس زنّنهآش آماده اگر در ظرفی ریخته شود ازهمه طرف به آن انگشت می زنند• اگر دختری خود را بزک کند همه چشم ها را به دنبال خود دارد• آش لوه سر مزه دارنه، زن نومزه سرهخوردن آش سر دیگ مزه دارد و زن هم در دوران نامزدی جذابیت بیشتری دارد• آشپج که دتا بینه پرزو ره سگ ورنهمعادل: آشپز که دو تا شد، آش یا شوره یا بی نمک• آشنا ور گیر، غریب موس دهکسی که به آشنایانش توجه کمی دارد و با غریبه ها دمخور است• آغوز خانی بخری ونه چک چک ره نشنویی؟می خواهی گردو بخوری ولی صدای شکستنش را نشنوی؟• معادل: کسی که خربزه می خورد، پای لرزش می نشیند• آغوز تا دار سر کته؛ صد نفر وه ره کپّل زنّه.تا وقتی گردو روی درخت است، همه برای گرفتنش چوب پرتاب می کنند و خواهانش هستند.• آفتاب و وارش، شال عروسیهآفتاب و باران نشانة عروسی شغال است.• کنایه از روبه صفتی و فرصت طلبی است.• اتّا درزن شه خِدّ بزن اتّا گالوج اتّی رهیک سوزن به خود بزن یک جوال دوز به دیگران• اتّا پیلکا ماس چنّه راغون دارنهیک کاسه ماست چقدر روغن دارد• اتا گره شه موس جه وندمبه، شما دِ روز کَشِنه دندون جه وا هاکنینگره ای با کونم می بندم که دو روز طول می کشد با دندان بازش کنید• کار کردن من ارزش بالایی در برابر کار سهل انگارانهٔ تو دارد• اتّا شفته، اتّا مَله وَسّهیک دیوانه برای (بهم ریختن) یک محل کافی است• اتی که ته سر دکته، دابوی شالِ سر نکِتهاین طور که برای تو اتفاق افتاد؛ برای شغالِ دابو (روستایی در آمل) رخ نداده.• اسا که در جندم شومبه، چه کینگ سو بورم؟حالا که دارم به جهنم می روم، چرا با اکراه بروم؟ (کینگ سو: حرکت کودکی که هنوز راه رفتن یاد نگرفته روی دستانش)• معادل: آب که از سر گذشت، چه یک سطل چه صد سطل.• اسب هدائه خر بیته خشالی جه پر بیتهاسب خودش را داد و به جایش خری گرفت و از خوشحالی هم به هوا می پرید• کسی که چیز با ارزشی را بدهد و در ازایش چیز بی ارزشی را بگیرد و خوشحال هم باشد!• اسب پیغوم په جو نخرنهبا پیام فرستادن برای اسب، اسب جو نمی خورد• اسب خانی هایری یال ره هاریش زن خانی بوری مار ره هاریشاسب خواستی، یالش را ببین. زن خواستی، مادرش را ببین.• اسب توره مَر بیّه.مار توبرهٔ اسب شد. (موجب شر شد)• معادل: موی دماغ کسی شدن.• اسبِ بار کجه، باربن کشی ره قائم کانده.بار اسب کج است، طناب باربندش را محکم می کند.• به جای علت به معلول می پردازد.• اش ره وَرفِ روز کشِننّهخرس را روز برفی می کشند، شکار می کنند.• انجام هرکاری تابع زمان و مکان است.• اش تنگ تاش دکفه، شه کته ره خرنهخرس در صورت سختی شاید فرزند خود را هم بخورد• اش ره باتنه ته ره خانه چپون هاکنن، برمه کرده که نوه دراغ بوهه.خرس را گفتند: تو را می خواهند چوپان کنند، گریه می کرد نکند دروغ باشد.• اشِ کشمبه، پلنگ دار دمبه اش گیرمه، پلنگ گیرمهخرس را می کُشم پلنگ را می تارانم به درخت. -> و یا
• شاخ وشانه کشیدن تو خالی.• اشگر فدای کپرسرشاخه های نرم فدای کنده های قطور زیرین• فقیر به پای غنی می سوزد.• اقبال داشت بوئیم، گره کتمی مِردمیاگر شانس داشتیم در همان کودکی می مردیم.• اگه ته چکل آغوری، من ول سر چاقومهاگه تو گردویی سخت هستی، من چاقویی نوک تیزم.• اگر اینکار بیّه، من تسّه، زنّه ورگ، ایارمهاگر این کار انجام شد برای تو گرگ زنده می آورم.• این مثل در امور محال و غیرممکن گفته می شود.• اما درمی اسب ره نال کمی خر چه دس ره راس کننهما داریم اسب را نعل می کنیم، خر دستش را بلند کرده!• معادل: بر خرمگس معرکه لعنت• اِما بامشی خامی که گَل بخرهما گربه ای می خواهیم که موش بگیرد (یعنی نیازمند نیرویی مؤثر و کارآمد هستیم.)• امساله میچکا خانه پارساله میچکا ره جیک جیک یاد بَدهبچه گنجشک امساله می خواهد به گنجشک بزرگ تر از خودش آواز خواندن یاد بدهد• امه پیت کلا لو ناشته؟جغد ما لب نداشت.• معادل: باس ما خار داشت؟• اَمه خاشک کِله هم او سر کانده.جوی خشکیدهٔ ما هم روزی می جوشد.• روزی هم دنیا به کام ما خواهد شد.• انده مر بخرده تا افعی بیّهآنقدر مار خورد تا افعی شد• شخصی که به واسطه انجام کار خلاف زیاد به صورت یک خلاف کار حرفه ای درآمده باشد• او به امام ندنه، تش به یزیدآب به امام نمدهد و نیز آتش به یزید هم نمی دهد• کنایه از خسیسی• او که از سر بگذره، چه ات وَجه چه صد وجه.آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب.• او جا وَل وِل داینه / پیرجایی شه خِل داینه• معادل: کبوتر با کبوتر، باز با باز / کند همجنس با همجنس پرواز• اون گادر ته ره حالی بوو، پلا لَوه خالی بووکنایه از دست دادن فرصت است.• اینجه تا آمل بسوجه / مه دسته کمل نسوجهخدا کنه از اینجا تا آمل آتیش بگیره ولی یک دسته کاه من نسوزه (خودخواهی)• بابل گدا، آمل ره ضرره.حتی کمک به گدای بابلی، به ضرر اقتصاد آمل است.• نرسّی شلوار ره در نیارهنوز به بابل نرسیده شلوارت را بیرو نیاور! -> بابل
• بابل همیشه پنیر پوس نیارنههمیشه اوضاع بر وفق مراد نیست• باجا باجا ره بد دارنه زن پِر هر دِتا رهباجناغ از باجناغ بدش می آید و پدر زن از هر دو• بارک الله عظیم ره سوار بیه چوزین رهمعادل: از کرامات شیخ ما چه عجب؛ مشت را باز کرد و گفت یک وجب• باکله لاپه ره خرنه، دار سایه خسنهباقالا را در سوراخی درخت می خورد و در سایهٔ درخت می خوابد• کنایه از تنبلی• بامشی ره گتنه ته زور دوائه ونه سر خاک دشنّیهبه گربه گفتند که ادرار تو دارو است گربه روی ادرار خود را با خاک پوشانید• اگر از آدم بد ذات چیز را بخواهی هرچند در توان او باشد از تو دریغ می کند• بامشی که لاغر بئییه گـَل وه ره جول پرّنهوقتی فردی ضعیف شد بقیه به او زور می گویند• بامشی حخ ره ماس کلا سر گیرنهمجرم را در صحنهٔ جرم باید گیر انداخت.• بامشی کته میومیو ره شه مار جا یاد گیرنهبچه گربه میومیو کردن را از مادرش می آموزد.• بپته خربزه شال نصیب بونهخربزه رسیده نصیب شغال می شود• چیز خوبی نصیب کسی شده که لیاقتش را نداشته است• بپته پلایِ کدبانوئهپس از پخته شدن پلو، کدبانوی خوبی است (همراه با تمسخر)• بخردن براره هاکردن بیمارهموقع خوردن برادر است و موقع کار، بیمار• برار که فقیره؛ هفت پشت غیره براری که فقیر بو؛ به هفت پشت غیر بوبرادرش اگر فقیر باشد؛ می گوید نسبتی با من ندارد -> و یا
• برمه ره چـِش خانه؛ خنده ره خشحالیبرای گریه چشم می خواهی و برای خنده، خوشحالی• برمه کنّه؛ نون ندنهگریه می کند ولی نان نمی دهد.• کسی که برای افرا د فقیر دلسوزی می کند ولی حاضر به کمک به آنها نیست.• برو هِنیش، مکه دیارهبیا روش بشین، مکه از اینجا معلومه• معادل با: بیلاخ• بز گانه مه ره بکاشتن جه درد نکانده، مه ره میست هاکردن جه درد کاندهبز می گوید من از ذبح خود ناراحت نیستم، من از مشت زدن به بالینم (هنگام پوست کندن) اندوهگین هستم• موقعی که کسی را کمک بکنید و او قدر ناشناس باشد• بز ره غم جون، قصاب ره غم پیبز قصّهٔ جانش را می خورد و قصاب قُصهٔ چربی گوشت را• هرکس منفعت خودش را می نگرد• بز، بزه اشنه پلم خورنهبز، بز دیگری را می بیند و به تبعیت از او گیاهی را می خورد که ضرر دارد.• کنایه از تقلید کردن از دیگری• بز دره بغداد کله پاچه شونه سوغاتبز هنوز در بغداد است، کله پاچه اش به عنوان سوغات به ما رسیده• بز مرگ هارسی یه چپون چاشت ره خرنههنگامهٔ مرگ بز که رسید، غذای چوپان را می خورد.• بشسه لینگ بورده کاج، نشسّه لینگ بورده دواجبا پای شسته روی درخت می رود ولی با پای نشسته به لحاف می رود.


کلمات دیگر: