کلمه جو
صفحه اصلی

نازنین دیهیمی

دانشنامه عمومی

نازنین دیهیمی (زادهٔ ۱۳۶۷ در تهران ـ درگذشتهٔ ۲۰ آبان ۱۳۹۶) مترجم، ویراستار و روزنامه نگار ایرانی بود.
میک هارته این جا بود. باربارا پارک. نازنین دیهیمی. تهران: ماهی، ۱۳۸۸. شابک ۰-۰۵۷-۲۰۹-۹۶۴-۹۷۸
عملیات دک کردن کپک. باربارا پارک. نازنین دیهیمی. تهران: ماهی، ۱۳۸۸. شابک ‎۹۷۸-۹۶۴-۲۰۹-۰۵۸-۷
ازدواج مادرم و بدبختی های دیگر. باربارا پارک. نازنین دیهیمی. تهران: انتشارات ماهی، ۱۳۹۳. شابک ۸-۱۴۷-۲۰۹-۹۶۴-۹۷۸
از من نخواهید لبخند بزنم. باربارا پارک. نازنین دیهیمی. تهران: ماهی، ۱۳۹۳. شابک ۱-۰۷۶-۲۰۹-۹۶۴-۹۷۸
سفر . تام استاپارد. مترجمان نازنین دیهیمی، مهدی نوری. تهران: ماهی. ۱۳۹۳. شابک ۷-۲۰۱-۲۰۹-۹۶۴-۹۷۸
کشتی شکستگان. تام استاپارد. مترجمان نازنین دیهیمی، مهدی نوری. تهران: ماهی. ۱۳۹۳. شابک ۱-۲۰۳-۲۰۹-۹۶۴-۹۷۸
نجات. تام استاپارد. مترجمان نازنین دیهیمی، مهدی نوری. تهران: ماهی. ۱۳۹۳. شابک۲-۲۰۶-۲۰۹-۹۶۴-۹۷۸
عطر گوابا: گفتگوهایی با گابریل گارسیا مارکز. پلینیو مندوزا ‏(en)‏. مترجمان مهدی نوری، نازنین دیهیمی. تهران: انتشارات ماهی، ۱۳۹۳. شابک ۴-۱۹۰-۲۰۹-۹۶۴-۹۷۸
دفترچه خاطرات یک بی عرضه دفتر دوم "حرف حرف رودریکه ". جف کینی. نازنین دیهیمی. تهران: انتشارات ماهی، ۱۳۹۳. شابک ۶-۱۴۱-۲۰۹-۹۶۴-۹۷۸
چیمریکا. لوسی کرک وود ‏(en)‏. مترجمان نازنین دیهیمی، مهدی نوری. تهران: انتشارات ماهی، ۱۳۹۴. شابک ۴-۲۳۱-۲۰۹-۹۶۴-۹۷۸
کافه اروپا. اسلاونکا دراکولیچ. نازنین دیهیمی. تهران: نشر گمان، ۱۳۹۴. شابک ۸-۰۶-۷۲۸۹-۶۰۰-۹۷۸
آقای نویسنده و همکارش. جان هاج. مترجمان نازنین دیهیمی، مهدی نوری. تهران: انتشارات ماهی، ۱۳۹۵. شابک۵-۲۷۶-۲۰۹-۹۶۴-۹۷۸
نازنین دیهیمی ترجمه را زیر نظر پدرش، خشایار دیهیمی، آموخت و کار ترجمه را با آثاری در حوزهٔ ادبیات نوجوانان آغاز کرد، و در زمینهٔ ادبیات نمایشی و علوم انسانی ادامه داد. از دیهیمی ترجمه هایی (با همکاری مهدی نوری) از آثار تام استاپارد، لوسی کرک وود، و جان هاج، در قالب مجموعهٔ «تئاتر و تاریخ» ، منتشر شده است. از ترجمه های دیگر او می توان به مجموعه مقالاتی از اسلاونکا دراکولیچ، و مجموعه ای از کتابهای داستانی باربارا پارک اشاره کرد. او نزدیک به یک دهه از ویراستاران ادبی نشر ماهی بود.
ترجمهٔ او از کتاب میک هارته این جا بود به اولین فهرست کتابهای برگزیدهٔ کودکان و نوجوانان لاک پشت پرنده راه یافت و کتاب از من نخواهید لبخند بزنم نیز در سیزدهمین فهرست لاکپشت پرنده جای گرفت. همچنین ترجمهٔ او (با همکاری مهدی نوری) از بازی نامه حکایت مرده بی صاحب، اثر لوسی کرک وود، نامزد دریافت سی و چهارمین جایزهٔ کتاب سال در گروه هنر بود.
به عنوان روزنامه نگار در نشریاتی چون ماهنامه شبکه آفتاب، و هفته نامه صدا قلم زد و از روزنامه نگاران دورهٔ دوم روزنامهٔ نشاط بود که مراجع قضایی مانع از انتشار آن شدند. او همراه با گروهی از این روزنامه نگاران سایت ادبی سرخ و سیاه را ایجاد کردند، که مفری برای انتشار کارهایشان شد.

نقل قول ها

نازنین دیهیمی (زادهٔ ۱۳۶۷ در تهران ـ درگذشتهٔ ۲۰ آبان ۱۳۹۶) مترجم، ویراستار و روزنامه نگار ایرانی بود.
• «اینجا، بند کوچک زنان زندانی سیاسی اوین، این جامعهٔ جمع و جور، آنقدر دیدنی و شنیدنی دارد که تا مدت ها می توانی فقط چشم شوی و گوش و گاهی هم قلم. این بند کوچک پر است از زن هایی از همه رنگ، همه جا، از جوان تا میانسال و مسن، با هزار جور سودا و عقیده و آرزو که زمین تا آسمان با هم فرق می کنند بعضی شان. اما این زنان با افکار مستقل شان، خواسته های فردی و جمعی شان، و کوه های نگرانی و غصه که هر کدام روی دلشان دارند، نفس به نفس هم زندگی می کنند، دل به دل هم داده اند و پشت به پشت هم ایستاده اند. راه به اغراق نمی برم، نمی گویم لکه ای بر صفحهٔ سفید روابط نیست، اما محکم و بی تردید می گویم که اینجا سر آخر مهربانی ست که غالب است و هم دلی.»• «اینجا وقتی تختی خالی می شود، معمولاً هلهله است و شادی و خنده. خالی شدن یک تخت اغلب به معنای مرخصی است، یا در آن بهترین حالت رؤیایی، به معنی آن کلمه ای ست که اینجا هر روز هزار بار در ذهن همه مان چرخ می زند. آزادی!»• «“چه کنیم؟ چه می توانیم بکنیم؟ ” چشم امیدمان را دوختیم به بیرون. به شما که می دانیم هر چه در توان دارید می کنید. خوب می دانم که این چند خط من او را زودتر برنمی گرداند، آنهایی که باید کک شان بگزد، اگر گزیده شدنی بودند احتیاجی به این چهار خط نبود.»• «تنهایی سنگین است. تنهایی در جایی که هر گوشه اش یک چشم کروی می پایدت، در جایی که در خصوصی ترین لحظات هم بار نگاهی را بر دوشت حس می کنی، سنگین است. تنهایمان نگذارید.»• «اولین باری که تصمیم گرفتم نوشتن این یادداشت ها را شروع کنم، اولین باری که نوشتم سلام، در ذهن خودم هم کاملاً روشن نبود که چرا نیاز به برقرار کردن ارتباط با بیرون یا حداقل تلاش برای آن، گاهی آنقدر در من بزرگ می شود. نیازی که پیش تر، آن بیرون، هیچ وقت به این شدت حس اش نکرده بودم. اولین یادداشت را که می نوشتم، آنچه پیشم می برد احساسم بود؛ احساسی که سعی کردم در همان مقدمه یادداشت برایتان توضیحش دهم؛ نیازی روانی، برای کاستن فاصله ها… ما ذاتاً وقتی از کاری منع می شویم، به همان نسبت بیشتر به انجام دادنش تمایل پیدا می کنیم… خب اگر ریشهٔ این نیاز فقط همین باشد، قطعاً مقاومت در برابرش عقلانی تر خواهد بود تا راه دادن به آن. اما کمی بیشتر که فکر کردم لایهٔ دیگری هم در زیر این دلیل دیدم که مجابم کرد خودکار را بردارم. از اول گفتم که قصدم به هیچ رو زدن «حرف های مهم» نیست. اما می بینم که صرفاً احتیاج دارم حرف بزنم؛ که شنیده شوم. این حق حرف زدن آزاد، هر حرفی و با هر قالبی به شکل عمومی در کشور ما خیلی سفت و سخت از زندانی سلب می شود که دلیلش هم لابد همان شفافیتی است که چند شب پیش یکی از مسئولین قوهٔ قضائیه در رسانهٔ ملی اصرار داشت در زندان های ما برقرار است. خب البته در این صورت سلب این حق بیان از زندانی کاملاً عقلانی است؛ چیزی که عیان است چه حاجتی به بیان دوبارهٔ آن؟ وقتی همهٔ ملت شریف می دانند در زندان ها چه می گذرد تکرار و دوباره نوشتن، اتلاف وقت گرانبهای مردم و صدالبته اسراف کاغذ و خودکار یا به عبارتی سرمایهٔ ملی است! اما با وجود صحت تمام این حرف ها و ضررهای هولناکی که نوشتن و حرف زدن زندانی ها دارد، درست نیست فوایدش را هم نادیده بگیریم. ما به دلایلی نامعلوم از کودکی عادت کرده ایم که تا می توانیم علنی و روشن از عقاید و طرزفکر و راه و رسم زندگی مان حرف نزنیم. به تظاهر خو کرده ایم و شده بخشی از وجودمان. اما حالا که دیگر می دانیم که در دموکراتیک ترین کشور منطقه زندگی می کنیم، افت دارد که بلد نباشیم دو کلمه حرف بزنیم و بشنویم. سعی کنیم، تمرین کنیم و کم کم یاد بگیریم که بدون چسب و قیچی و علامت آشنای با هم حرف بزنیم. ظاهراً می گویند زندان جایی ست برای اصلاح شدن. من از این که فرهنگ راحت و باز حرف زدن را هنوز یادنگرفته ام، در ندامتگاه اوین احساس ندامت می کنم، و کجا بهتر از اینجا برای جبران مافات؟»• «دختری بسیار بااستعداد از میان ما رفت. عاشق ادبیات بود و کتاب خوان. نظراتی که می داد نشانه هوشمندی و فهم او به ویژه در نگارش صحیح فارسی بود. اگر به راه ترجمه می رفت… ما صاحب یکی از بهترین مترجمان می شدیم. افسوس و صد افسوس که زود از این دنیا رخت بست.»• «نازنین دیهیمی دوست ما بود. دختر جوان بااستعدادی که خوب آلمانی می دانست، خوب انگلیسی می دانست و فارسی مثل موم توی مشتش بود. ویراستار قهاری بود و می توانست هر متن بی جان و مرده ای را زنده کند. نازنین کم زندگی کرد، اما زندگی روی دور تند با او تا کرد، برای آدمی که هنوز ۳۰ ساله نشده کارنامه بالا بلند کاری داشت نازنین برای بیست و چند ساله بودن استعداد غریبی داشت. تک تک ترجمه ها و کتاب هایی که ویرایش کرد گواه همین نبوغ اند.امیلی امرایی، -> روزنامهٔ جامعهٔ فردا


کلمات دیگر: