( باز آمده ) برگشته مراجعت کرده
باز امده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( بازآمده ) بازآمده. [ م َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب )برگشته مراجعت کرده. باز جای خود آمده :
رفتند یگان یگان فرازآمدگان
کس می ندهد نشان بازآمدگان.
بازآمده ای کو که بما گوید راز.
بازآمده گیر و بازرفته.
رفتند یگان یگان فرازآمدگان
کس می ندهد نشان بازآمدگان.
( منسوب بخیام از ص 340 سندبادنامه ).
از جمله رفتگان این راه درازبازآمده ای کو که بما گوید راز.
( خیام از سندبادنامه ).
در خانه ٔمن ز ساز رفته بازآمده گیر و بازرفته.
نظامی.
کلمات دیگر: