کلمه جو
صفحه اصلی

حدیج

فرهنگ فارسی

ابن معاویه از یحیی حمانی روایت دارد

لغت نامه دهخدا

حدیج. [ ح ُ دَ ] ( ع اِ ) ( ابو... ) لکلک. لقلق. ( منتهی الارب ).

حدیج. [ ح ُ دَ ] ( اِخ ) ابن ابی عمرو مصری. از مستوردبن شداد، حدیثی منکر نقل کند. ابن یونس در تاریخ مصر او را یاد کرده گوید ندانستم آن را از کجا آورده. یزیدبن ابی حبیب از وی روایت کند که مستورد گفت شنیدم پیغمبر می گفت هر امتی را اجلی است و اجل امت محمد صد سال است. ( لسان المیزان ج 2 ص 181 ).

حدیج. [ ح ُ دَ ] ( اِخ ) ابن سلامة، مکنی به ابی شباث. صحابی است. ( منتهی الارب ).

حدیج. [ ح ُ دَ ] ( اِخ ) ابن معاویه. از یحیی حمانی روایت دارد. ابن حزم او را مجهول داند. ( لسان المیزان ج 2 ص 181 ). ابن عبدربه مردی بنام حدیج را خادم معاویةبن ابی سفیان شمرده است. ( عقدالفرید ج 7 ص 20 ).

حدیج . [ ح ُ دَ ] (اِخ ) ابن ابی عمرو مصری . از مستوردبن شداد، حدیثی منکر نقل کند. ابن یونس در تاریخ مصر او را یاد کرده گوید ندانستم آن را از کجا آورده . یزیدبن ابی حبیب از وی روایت کند که مستورد گفت شنیدم پیغمبر می گفت هر امتی را اجلی است و اجل امت محمد صد سال است . (لسان المیزان ج 2 ص 181).


حدیج . [ ح ُ دَ ] (اِخ ) ابن معاویه . از یحیی حمانی روایت دارد. ابن حزم او را مجهول داند. (لسان المیزان ج 2 ص 181). ابن عبدربه مردی بنام حدیج را خادم معاویةبن ابی سفیان شمرده است . (عقدالفرید ج 7 ص 20).


حدیج . [ ح ُ دَ ] (اِخ ) ابن سلامة، مکنی به ابی شباث . صحابی است . (منتهی الارب ).


حدیج . [ ح ُ دَ ] (ع اِ) (ابو...) لکلک . لقلق . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: