کلمه جو
صفحه اصلی

جحش

فرهنگ فارسی

پدر زینب زوجه رسول ( ص ) است .

لغت نامه دهخدا

جحش. [ج َ ] ( ع اِ ) خرکره. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ). || آهوبچه. ( از اقرب الموارد ). || آهو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ولد الظبیة فی لغة هذیل. ( اقرب الموارد ). ج ، جَحَشة، جِحاش ، جِحشان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || اسب کره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ستبری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). غلظت. || جهاد. ( ناظم الاطباء ). || خدشه و خراش. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). یقال : به جحش ؛ اَی خدش. ( ناظم الاطباء ). || قطعه چوب دراز و باریک دارای چهار پایه برای نگاه داشتن میز. ( از دزی ). || ( مص ) خراشیدن. || پوست باز بردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). کسائی گوید: به معنی خدشه یا شدیدتر از خدشه است. و لیث گوید: ضعیف تر از خدشه باشد و منه الحدیث : سقط من فرس فجحش شقه ؛ اَی انخدش جلده. ( از اقرب الموارد ). || ستم کردن. || کوشش نمودن. || درشت گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) مجازاً، به معنی نادان. ( از دزی ).
- امثال :
الجحش َ لما بذک العیار ؛ مثلی است برای کسی که امر کثیری طلب کند وبدست نیاورد و او را گویند کمتر از آن طلب کن. ( از اقرب الموارد ).

جحش. [ ج َ ] ( اِخ ) دهی است به خابور. ( منتهی الارب ). در معجم البلدان جحشیة ضبط شده است. در تاج العروس نیز جحشیة صحیح دانسته شده. رجوع به جحشیة شود.

جحش. [ ج َ ] ( اِخ ) پدر زینب زوجه رسول ( ص ) است. مؤلف الاصابة آرد: جحش بن رئاب اسدی پدر ابی احمد است. ابن حبان گوید:او را با پیغمبر صحبتی است و جعابی او و پسرش را ازصحابه ای که از رسول ( ص ) روایت کرده اند دانسته است. دارقطنی به اسناد خود روایت کند که رسول ( ص ) او را به این اسم نامیده و قبلاً اسم او برء بود ولی مشهور آن است که اسم دختراو برء بود و رسول ( ص ) آن را به زینب تغییر داده است. ( از الاصابة فی تمییز الصحابة ).

جحش . [ ج َ ] (اِخ ) پدر زینب زوجه ٔ رسول (ص ) است . مؤلف الاصابة آرد: جحش بن رئاب اسدی پدر ابی احمد است . ابن حبان گوید:او را با پیغمبر صحبتی است و جعابی او و پسرش را ازصحابه ای که از رسول (ص ) روایت کرده اند دانسته است . دارقطنی به اسناد خود روایت کند که رسول (ص ) او را به این اسم نامیده و قبلاً اسم او برء بود ولی مشهور آن است که اسم دختراو برء بود و رسول (ص ) آن را به زینب تغییر داده است . (از الاصابة فی تمییز الصحابة).


جحش . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است به خابور. (منتهی الارب ). در معجم البلدان جحشیة ضبط شده است . در تاج العروس نیز جحشیة صحیح دانسته شده . رجوع به جحشیة شود.


جحش . [ج َ ] (ع اِ) خرکره . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). || آهوبچه . (از اقرب الموارد). || آهو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ولد الظبیة فی لغة هذیل . (اقرب الموارد). ج ، جَحَشة، جِحاش ، جِحشان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || اسب کره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ستبری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غلظت . || جهاد. (ناظم الاطباء). || خدشه و خراش . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). یقال : به جحش ؛ اَی خدش . (ناظم الاطباء). || قطعه چوب دراز و باریک دارای چهار پایه برای نگاه داشتن میز. (از دزی ). || (مص ) خراشیدن . || پوست باز بردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). کسائی گوید: به معنی خدشه یا شدیدتر از خدشه است . و لیث گوید: ضعیف تر از خدشه باشد و منه الحدیث : سقط من فرس فجحش شقه ؛ اَی انخدش جلده . (از اقرب الموارد). || ستم کردن . || کوشش نمودن . || درشت گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ) مجازاً، به معنی نادان . (از دزی ).
- امثال :
الجحش َ لما بذک العیار ؛ مثلی است برای کسی که امر کثیری طلب کند وبدست نیاورد و او را گویند کمتر از آن طلب کن . (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: