کلمه جو
صفحه اصلی

تبانه

فرهنگ فارسی

ده کوچکی است بظاهر قاهره .

لغت نامه دهخدا

تبانة. [ ت َن َ ] (ع اِ) جای تبن (کاه ) است . (از تاج العروس ).


( تبانة ) تبانة. [ ت َ ن َ ] ( ع مص ) زیرک شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). زیرک و باریک بین و ریزه کار گردیدن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تَبَن نعت است از آن. ( آنندراج ). تبن تبناً و تبانة؛ زیرک و باریک بین و ریزه کار گردید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

تبانة. [ ت َن َ ] ( ع اِ ) جای تبن ( کاه ) است. ( از تاج العروس ).

تبانة. [ ت َب ْ با ن َ ] ( ع ص ) مؤنث تَبّان. ( قطر المحیط ). رجوع به تبان شود.

تبانة. [ ت َ ن َ ] ( اِخ ) قریه ای به ماوراءالنهر است. ( از تاج العروس ). رجوع به تبان شود.
تبانه. [ ت َب ْ بان َ ] ( اِخ ) ده کوچکی است بظاهر قاهره. ( از تاج العروس ).

تبانه . [ ت َب ْ بان َ ] (اِخ ) ده کوچکی است بظاهر قاهره . (از تاج العروس ).


تبانة. [ ت َ ن َ ] (اِخ ) قریه ای به ماوراءالنهر است . (از تاج العروس ). رجوع به تبان شود.


تبانة. [ ت َ ن َ ] (ع مص ) زیرک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). زیرک و باریک بین و ریزه کار گردیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تَبَن نعت است از آن . (آنندراج ). تبن تبناً و تبانة؛ زیرک و باریک بین و ریزه کار گردید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


تبانة. [ ت َب ْ با ن َ ] (ع ص ) مؤنث تَبّان . (قطر المحیط). رجوع به تبان شود.



کلمات دیگر: