کلمه جو
صفحه اصلی

جدا مانده

فرهنگ فارسی

مهجور دور مانده تنها شده

لغت نامه دهخدا

جدامانده. [ ج ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مهجور. ( منتهی الارب ). دورمانده. تنهاشده :
جدامانده از تخت و راهی شده
نیازآمده پادشاهی شده.
اسدی ( گرشاسبنامه ص 33 ).


کلمات دیگر: