( مصدر ) فساد جستن افساد.
تباهی جستن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تباهی جستن. [ ت َ ج ُ ت َ ]( مص مرکب ) فساد جستن. افساد. تباهکاری :
مر او را گفت دیدی این چنین کار
نگه کن تا پسندد هیچ هشیار
که رامین با زنم جوید تباهی
کند بد نام من در پادشاهی.
مر او را گفت دیدی این چنین کار
نگه کن تا پسندد هیچ هشیار
که رامین با زنم جوید تباهی
کند بد نام من در پادشاهی.
( ویس و رامین ).
کلمات دیگر: