کلمه جو
صفحه اصلی

تبریر

عربی به فارسی

توجيه , دليل اوري


فرهنگ فارسی

تزکیه یا نسبت دادن کسی را به بر یا غلبه کردن .

لغت نامه دهخدا

تبریر. [ ت َ ] (ع اِ) چیز. (از قطر المحیط): ما اَصَبْت ُ منه ُ تبریراً؛ نیافتم از وی چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


تبریر. [ ت َ ] ( ع مص ) تزکیه. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || نسبت دادن کسی را به بِرّ. ( قطر المحیط ). || غلبه کردن . || بواسطه سخن یا کار مطیع کردن . || محقق کردن . || آشکار کردن و ظاهر نمودن بیگناهی را . ( ناظم اطباء ).

تبریر. [ ت َ ] ( ع اِ ) چیز. ( از قطر المحیط ): ما اَصَبْت ُ منه ُ تبریراً؛ نیافتم از وی چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

تبریر. [ ت َ ] (ع مص ) تزکیه . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || نسبت دادن کسی را به بِرّ. (قطر المحیط). || غلبه کردن . || بواسطه ٔ سخن یا کار مطیع کردن . || محقق کردن . || آشکار کردن و ظاهر نمودن بیگناهی را . (ناظم اطباء).



کلمات دیگر: