کلمه جو
صفحه اصلی

جخد

فرهنگ فارسی

بزور منتهی حداکثر بفرض حداعلی زورکی مگر .

لغت نامه دهخدا

جخد. [ ج َ ] ( ق ) بزور. منتهی. حداکثر. بفرض حد اعلی. زورکی.مگر. این کلمه در میان عوام به این معنی متداول است چنانکه گویند: جخد آفتاب زده بود که ما به ده رسیدیم. جخد یک فرسخ رفته بودیم که قافله ای رسید. جخد توی پانزده سال رفته بود که داماد شد. بمال و وامال جخدیک ساعت بعد از ظهر بهوش آمد. ( یادداشتهای مؤلف ). || دو بار عطسه که پیاپی افتد کسی را. دو عطسه پیاپی. مقابل صبر. این معنی در تداول عامه است و شاید از جهد عربی مأخوذ است. ( یادداشت مؤلف ).
- صبر و جخد کردن ؛ نیت کردن که اگر این کار آغاز بکنم بد است ، صبر بیاید و اگر خوب است جخد بیاید. ( یادداشت مؤلف ).

دانشنامه عمومی

بسیار تازه که به زور مینماید، تازه یا به زور بسته به میزان تاکید میتوانند جایگزینش شوند:جخد آفتاب زده بود که از راه رسیدیم، خانه که آمدم برق جخد رفته بود. حتی، مگر، چرا(تاکیدی):جخد من هم از دیدنش ترسیدم. ناگهان:داشتم میدویدم جخد یک ماشین به من زد



کلمات دیگر: