کلمه جو
صفحه اصلی

مقرحه

فرهنگ فارسی

( اسم ) مونث مقرح . یا ادویه مقرحه . داروهایی که تولید زخم و جراحت بر روی جلد کنند .
نخستین با رطب شدن خرما . اول باری که خرما رطب می گردد .

لغت نامه دهخدا

مقرحة. [ م ُ ق َرْ رِ ح َ ] (ع ص ) ادویه ٔ مقرحه ، داروهایی که سبب ریش و قرحه گردد . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مُقَرِّح شود.


مقرحة. [ م ُ ق َرْ رَ ح َ ] (ع اِ) نخستین با رطب شدن خرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اول باری که خرما رطب می گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) شتر که دهن او آبله ریزه برآورده باشد و بدان جهت لفچها را فروهشته دارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


( مقرحة ) مقرحة. [ م ُ ق َرْ رِ ح َ ] ( ع ص ) ادویه مقرحه ، داروهایی که سبب ریش و قرحه گردد . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مُقَرِّح شود.

مقرحة. [ م ُ ق َرْ رَ ح َ ] ( ع اِ ) نخستین با رطب شدن خرما. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اول باری که خرما رطب می گردد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) شتر که دهن او آبله ریزه برآورده باشد و بدان جهت لفچها را فروهشته دارد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).


کلمات دیگر: