مترادف میمون : باشگون، خجسته، خجسته پی، خوش شگون، خوش قدم، سعد، فرخ، فرخنده، مبارک، مبارک پی، مسعود، نیک پی، همایون ، بوزینه، حمدونه، چز
متضاد میمون : بدشگون، بدیمن
برابر پارسی : خجسته، همایون
monkey, ape
auspicious, happy
fortunate, glad, grateful, happy, monkey, opportune, simian
باشگون، خجسته، خجستهپی، خوششگون، خوشقدم، سعد، فرخ، فرخنده، مبارک، مبارکپی، مسعود، نیکپی، همایون
اسم ≠ بدشگون، بدیمن
۱. باشگون، خجسته، خجستهپی، خوششگون، خوشقدم، سعد، فرخ، فرخنده، مبارک، مبارکپی، مسعود، نیکپی، همایون ≠ بدشگون، بدیمن
۲. بوزینه، حمدونه، چز
(مِ) [ ع . ] (اِمف .) فرخنده ، خجسته . ج . میامن .
( ~.) (اِ.) بوزینه .
میمون . [ م َ مو ] (اِخ ) ابن اقرن . وی بعد از ابی الاسود الدؤلی در علوم عربیه امام مقدم است . نحو و سایر علوم عربی را از ابی الاسودالدؤلی آموخت و عنبسةبن معدان الفیل از وی أخذ علوم عربی کرده است . (از ابن الندیم ) (از معجم الادباء).
میمون . [ م َ مو ] (اِخ ) ابن ابراهیم کاتب . وی کاتب مکاتبات خاصه ٔ متوکل خلیفه ٔ عباسی است و کتاب رسائل از تألیفات اوست . بعربی نیز شعر می گفته و دیوان او بیست ورقه است . (از ابن الندیم ) (از یادداشت مؤلف )
میمون . [ م َ مو ] (اِخ ) ابن جعفر، مکنی به ابوتوبه ، لغوی و نحوی و ادیب بوده است . وی شاگرد ابی الحسن کسائی است و عمروبن سعیدبن سلم از وی کسب ادب کرده است ، وی با اصمعی مباحثاتی نیز داشته است . (از معجم الادباء).
میمون . [ م َ مو ] (اِخ ) ابن مهران الرقی ، مکنی به ابوایوب . فقیه و قاضی متولد به سال 37 هَ . ق . متوفی به سال 117 هَ . ق . وی یکی از ثقات حدیث است ، درکوفه نشو و نما یافت و در زمان عمربن عبدالعزیز منصب قضا یافت مردی کثیرالعبادة بود و نسبتش به رقة است که یکی از بلاد بین النهرین است . (از الاعلام زرکلی ).
میمون . [ م َ مو ] (اِخ ) ابن نجیب واسطی ، طبیبی فاضل و حکیم بوده . وی از اطباء و ریاضی دانان معروف عهد غزالی و همدست خیام در رصد و اصلاح تقویم جلالی بود. منطق و طبیعیات و الهیات شفا را بخوبی میدانست . پدرش از واسط به اهواز مهاجرت کرد و میمون آنجا متولد شد و یک چند در بغداد و چندی در هرات اقامت کرد و کمتر با ارباب جاه و مال می آمیخت . نزد شرف الدین ظهیرالملک علی بن حسن بیهقی حاکم هرات تقرب و احترامی شایان داشت . از گفته های اوست : خردمند کسی است که هرگاه حادثه ای بر او وارد شود بهت زده نشود و از جستجوی چاره بازنماند. (از تتمه ٔ صوان الحکمة) (از غزالی نامه ٔ همائی ). و رجوع به تاریخ الحکمای شهرزوری شود.
میمون . [ م َ مو ] (اِخ ) ابن هارون بن مخلدبن أبان ، مکنی به ابوالفضل متوفی به سال 297 هَ . ق . وی از اهل بغداد و کاتب و صاحب اخبار و ادیب و شاعر بود. از جاحظ کسب علوم کرد و ازاو جعفربن قدامة کسب علم کرده است . (اعلام زرکلی ).
میمون . [ م َ مو ] (اِخ )ابن محمدبن معتمدبن مکحول ، مکنی به ابوالمعین النسفی ، متوفی به سال 508 هَ . ق . از فضلا است . او راست : کتاب بحرالکلام در توحید و کتاب تبصره ایضاً در توحید.و کتاب التمهید لقواعدالتوحید. (از الاعلام زرکلی ).
میمون . [ م َ مو ] (اِخ )ابن هارون الکاتب . از کاتبان و محدثین است و از اسحاق بن ابراهیم موصلی و تعداد زیادی از محدثین دیگر اخذحدیث کرده است . (از الوزراء و الکتاب ) (از موشح ).
شهید بلخی (اشعار پراکنده ص 36).
فرخی .
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
امیرمعزی (از آنندراج ).
عبدالواسع جبلی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 332).
ظهیر.
؟ (سندبادنامه ص 11).
مولوی .
سعدی (بدایع).
حافظ.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
میمون . [ م َ مو / م ِ مو ] (اِ) گیاهی است از تیره ٔ میمونیان و از راسته ٔ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که میوه اش کپسول است و با دو شکاف بازمیشود و یکی از گیاهان زینتی است و گلهایش غالباً به رنگ سفید و بنفش و قرمز است . انف الثور. انف العجل . گل میمون . تم الذئب . واق واق چیچکی . ارسلان اغزی . (از گیاه شناسی گل گلاب ) (از فرهنگ گیاهی ). وجه تسمیه ٔ این گیاه به مناسبت شکل ظاهری جام گل این گیاه به قیافه ٔ میمون است .
خسروانی .
میمون . [م َ مو ] (اِخ ) ابن قیس بن جندل . رجوع به اعشی شود.
میمون . [م َ مو ] (اِخ ) قریه ای واقع در سه فرسنگ و نیمی میانه ٔ شمال و مغرب اصطهبانات . (فارس نامه ٔ ابن البلخی ).
پستانداری پشمالو و شبیه انسان، با دستهای بلند که معمولاً روی درختان زندگی میکند؛ بوزینه؛ بوزنه؛ بوزنینه؛ پوزینه؛ حمدونه؛ پهنانه؛ مهنانه؛ چز؛ کپی.
دارای یمن و برکت؛ مبارک؛ خجسته.
خجسته، همایون
مهمان.