بدل کرده شده
مستبدل
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مستبدل. [ م ُ ت َ دِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استبدال. گیرنده چیزی را بدل چیزی و خواهنده چیزی را در عوض چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). بدل کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). رجوع به استبدال شود.
مستبدل. [ م ُ ت َ دَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استبدال. بدل کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). رجوع به استبدال شود.
مستبدل. [ م ُ ت َ دَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استبدال. بدل کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). رجوع به استبدال شود.
مستبدل . [ م ُ ت َ دَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استبدال . بدل کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به استبدال شود.
مستبدل . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبدال . گیرنده چیزی را بدل چیزی و خواهنده چیزی را در عوض چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بدل کننده . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به استبدال شود.
کلمات دیگر: