کلمه جو
صفحه اصلی

بریت

فرهنگ فارسی

از اعم اسب است .

لغت نامه دهخدا

بریت. [ ب َرْ ری ] ( ع اِ ) صحرا. لغتی است در بَرّیة. ج ، بَراریت. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

بریت. [ ب َ ] ( فرانسوی ، اِ ) به اصطلاح کیمیا، اکسید باریوم. ( ناظم الاطباء ).

بریت. [ ب ِرْ ری ] ( ع ص ، اِ ) دلیل ماهر. || زمین هموار. ( منتهی الارب ). || ( اِخ ) نام دوموضع در بصره. ( منتهی الارب ) ( از مراصد ). خریت و بریت دو سرزمینند در ناحیه بصره. ( از معجم البلدان ).

بریت. [ ب ُرْ ی َ / ب ِرْ ی َ ] ( اِخ ) از اعلام اسب است. ( از منتهی الارب ).

بریة. [ ب َ ری ی َ ] ( ع اِ ) آفریدگان. ( منتهی الارب ) ( السامی ). آفریده. ( زمخشری ). خلق. مردم. ج ، بریات ، بَرایا. ( ناظم الاطباء ) : اًن الذین کفروا من أهل الکتاب و المشرکین فی نار جهنم خالدین فیها اولئک هم شر البریة. اًن الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة. ( قرآن 6/98 و 7 )؛ کسانی از اهل کتاب که کافر شدند و مشرکان در آتش جهنم ، جاویدان هستند و آنان بدترین خلق هستند. کسانی که ایمان آوردند و کارهای صالح انجام دادند آنان بهترین خلق باشند.

بریة. [ ب َرْ ری ی َ ] ( ع اِ ) صحرا و زمین بی کشت ، خلاف ریفیة. ( منتهی الارب ). صحرا. ( اقرب الموارد ). ج ، بَراری. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

بریة. [ ب ِرْ ری ی َ ] ( ع ص نسبی ) تأنیث بِرّی ، منسوب به بِرّ. و رجوع به بِرّ و بِرّی شود.
- وجوه ( وجوهات ) بریة ؛ نقدها که بر سبیل مبرات دهند. ( یادداشت دهخدا ).

بریت . [ ب َ ] (فرانسوی ، اِ) به اصطلاح کیمیا، اکسید باریوم . (ناظم الاطباء).


بریت . [ ب َرْ ری ] (ع اِ) صحرا. لغتی است در بَرّیة. ج ، بَراریت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


بریت . [ ب ِرْ ری ] (ع ص ، اِ) دلیل ماهر. || زمین هموار. (منتهی الارب ). || (اِخ ) نام دوموضع در بصره . (منتهی الارب ) (از مراصد). خریت و بریت دو سرزمینند در ناحیه ٔ بصره . (از معجم البلدان ).


بریت . [ ب ُرْ ی َ / ب ِرْ ی َ ] (اِخ ) از اعلام اسب است . (از منتهی الارب ).


گویش مازنی

/berit/ شارب – سبیل

شارب – سبیل



کلمات دیگر: