کلمه جو
صفحه اصلی

بزی

فارسی به انگلیسی

of or like a goat


فرهنگ فارسی

احمد بن محمد ابن عبدالله بن قاسم بن ابی بزه مکی .

لغت نامه دهخدا

بزی. [ ب ُ ] ( ص نسبی ) نسبت به بز، یعنی همانند و شبیه بز.
- ریش بزی ؛ ریش شبیه بریش بز، یعنی دراز با نوکی تیز. نوعی از نزدن ریش که نوک تیز دارد. ( یادداشت بخط دهخدا ).
|| ( اِ ) در تداول و زبان کودکان بمعنی بز. || کلمه ایست برای اظهار رأفت و عطوفت. || ( حامص ) بچگی. کودکی. جوجگی. ( یادداشت بخط دهخدا ).

بزی. [ ب َ زی ی ] ( ع ص ، اِ ) همشیر، یقال :هذا بزیی ؛ ای رضیعی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

بزی. [ ب َ زا ] ( ع مص ) برابری کردن. ( از منتهی الارب ). || ( اِمص ) کجی پشت نزدیک سرین یا اشراف وسط پشت بر سرین یا بیرون آمدگی سینه و درآمدگی پشت با بیرون آمدگی سرین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

بزی. [ ب َزْ زی ی ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن عبداﷲبن قاسم بن نافعبن ابی بزة مکی ، مکنی به ابوالحسن ، و نسبت وی به ابوبزة جد اعلای اوست. از قراء معروف است و قرائت ابن کثیر را داشته است. ( از لباب الانساب ). و رجوع به تاریخ الخلفاء ص 239 و المعرب جوالیقی و فهرست آن و اعلام زرکلی شود.

بزی . [ ب َ زا ] (ع مص ) برابری کردن . (از منتهی الارب ). || (اِمص ) کجی پشت نزدیک سرین یا اشراف وسط پشت بر سرین یا بیرون آمدگی سینه و درآمدگی پشت با بیرون آمدگی سرین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


بزی . [ ب َ زی ی ] (ع ص ، اِ) همشیر، یقال :هذا بزیی ؛ ای رضیعی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


بزی . [ ب َزْ زی ی ] (اِخ ) احمدبن محمدبن عبداﷲبن قاسم بن نافعبن ابی بزة مکی ، مکنی به ابوالحسن ، و نسبت وی به ابوبزة جد اعلای اوست . از قراء معروف است و قرائت ابن کثیر را داشته است . (از لباب الانساب ). و رجوع به تاریخ الخلفاء ص 239 و المعرب جوالیقی و فهرست آن و اعلام زرکلی شود.


بزی . [ ب ُ ] (ص نسبی ) نسبت به بز، یعنی همانند و شبیه بز.
- ریش بزی ؛ ریش شبیه بریش بز، یعنی دراز با نوکی تیز. نوعی از نزدن ریش که نوک تیز دارد. (یادداشت بخط دهخدا).
|| (اِ) در تداول و زبان کودکان بمعنی بز. || کلمه ایست برای اظهار رأفت و عطوفت . || (حامص ) بچگی . کودکی . جوجگی . (یادداشت بخط دهخدا).


دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۰°۳۱′۳۷″شمالی ۴۹°۴۴′۵۹″شرقی / ۳۰٫۵۲۶۹۱۱۱۱۱۱۱۱۱°شمالی ۴۹٫۷۴۹۸۱۹۴۴۴۴۴۴۴°شرقی / 30.5269111111111; 49.7498194444444
بَزّی، روستایی از توابع بخش پشت اب شهرستان زابل در استان سیستان وبلوچستان ایران است.
بزّی همچنین نام طایفه ای بزرگ در سیستان و هندیجان خوزستان ایران،بنت الجبیل لبنان ، زابلستان افغانستان، بخشی از پاکستان و مراکش میباشد و این طایفه در ایران بیشتر در سیستان ، گلستان و فارس زندگی میکنند بَزی های سیستان شیعه ۱۲ امامی می باشند.
این روستا در دهستان سورین قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۹۷ نفر (۱۷خانوار) بوده است.

گویش مازنی

/bezzi/ نوعی نفرین - یکه و تنها ۳بیماری سیاه زخم & اصطلاحی است در مورد فردی که از بازی کنار رود & جدا - شاخص ۳بیگانه

۱نوعی نفرین ۲یکه و تنها ۳بیماری سیاه زخم


اصطلاحی است در مورد فردی که از بازی کنار رود


۱جدا ۲شاخص ۳بیگانه


پیشنهاد کاربران

زندگی کن

بختیاری چهارلنگ ایل میوندطایفه بساک تیره بَزی

کلمه بَزیکلمه ای است از فارسی باستان در مورد معنی آن در بین این طایفه سه نظر وجود دارد. 1 - �این افراد اعتقاد دارند کلمه بزی به معنی جاودانگی وهمیشگی می باشد. 2 - �گروه دوم بر این باورندکه بَزی متشکل از دو بخش ( زی ) به معنای ( زیست ) و� ( بَ ) فعل امر در زبان فارسی باستان که در زبان فارسی امروزی ( بِ ) می باشد. �واینها با جمع این دو بخش می گویند�کلمه بَزی به معنای ( زیست کن ) می باشد

3 - گروه سوم بر این باورند که بزی باتوجه به تشدیدی که روی حرف ( ز ) وجود دارد به معنی شاد زیستن است. که هرسه نظر به هم شبیه است. و درست می باشد

بز بلندی بین دجله فرات و اولین پادشاه بزی به نام ااولمش شکین شومی بنیانگذار سلسله بزی وی خود را از بیت بزی و قبیله بزی می داند که در بابل پادشاهی داشتند که در کتیبه ای که توسط باستان شناسان در عراق کنونی در بابل کشف گردیده است خود را اینچنین معرفی می نمایید.

به معنای زیستن، زندگی کردن

زندگی کن/ زیست کن/ زندگانی کن

افودعی یعنی = بز بزی
کسی که شبیح بز است
افودعی میگویند

افودعی >= بز بزی
بز بزی == افودعی
به کسی که شبیح بز است
افودعی میگویند


بزی نام قومی است که در بابل زندگی میکرده و چند سال پادشاهی کرده ، سپس شکست میخورند و در مناطقی از ایران ، لبنان عراق و افغانستان هجرت میکنند ، قومی متمدن و با نگرش مثبت به جامعه شاد و پویا

بزی یکی از اقوام بزرگ هم اکنون سیستان است که در دو روستای ده بزی و پلگک زندگی می کنند و در این منطقه به دو تیره تقسیم می شوند تیره بزی های سیاه و بزی های سفید
با تشکر زابل


کلمات دیگر: