کلمه جو
صفحه اصلی

مجحوف

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - پاک ببرده ، فرا رفته از روی زمین . ۲ - در علم عروض جحف آن است که «فاعلاتن » را خبن کنند تا «فعلاتن » بماند، آنگه فاصله از آن بیندازند «تن » بماند، «فع » به جای آن بنهند و «فع » چون از «فاعلاتن » خیزد آن را مجحوف خوانند.

لغت نامه دهخدا

مجحوف. [ م َ ] ( ع ص ) مرد مبتلا به هیضه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مردی که از تخمه شکم روش گرفته باشد و گرفتار هیضه. ( ناظم الاطباء ). || ( در اصطلاح عروض ) جحف آن است که فاعلاتن را خبن کنند تا فعلاتن بماند، آنگه فاصله از آن بیندازند «تن »بماند «فع» به جای آن بنهند و «فع» چون از فاعلاتن خیزد آن را مجحوف خوانند و جحف پاک ببردن و فرارفتن چیزی باشد از روی زمین... ( المعجم چ دانشگاه ص 54 ).
- مجحوف مسبغ ؛ چون جزو مجحوف را اسباغ کنند، «فاع » گردد، و «فاع » چون از فاعلاتن خیزد آن را مجحوف مسبغ خوانند.


کلمات دیگر: