کلمه جو
صفحه اصلی

ریستن

فارسی به انگلیسی

to spin

فرهنگ فارسی

( مصدر ) گریستن گریه کردن .
آهسته سخن گفتن . یا فرو رفتن در چاه و یا حوض .

فرهنگ معین

(تَ ) (مص ل . ) گریه کردن .
( ~. ) (مص ل . ) ریدن .

(تَ) (مص ل .) گریه کردن .


( ~.) (مص ل .) ریدن .


لغت نامه دهخدا

ریستن. [ ت َ ] ( مص ) رشتن. تافتن. ریسیدن و ریسمان کردن. ( ناظم الاطباء ) :
که چندان بریسی مگر با پری
گرفتستی ای پاک تن خواهری.
فردوسی.
زنان در وقت صحابه ریسمان ریستندی که شکالهای اسب کنند. ( کتاب المعارف ). || کوشش کردن. || افشاندن و پراکنده کردن. || ریدن و دفع غایط کردن. ( ناظم الاطباء ). ریدن. ( انجمن آرا ) ( غیاث اللغات ). ریدن و نجاست کردن. ( برهان ). قضای حاجت کردن. پلیدی کردن. تغوط. تخلیه و دفع فضول از مخرج معتاد کردن. ( یادداشت مؤلف ). جهانگیری بیت زیر را از مولوی برای معنی گریه کردن و نوحه کردن شاهد آورده :
چون در اینجا نیست وجه زیستن
بر چنین خانه بباید ریستن.
( مثنوی چ خاور ص 371 ).
ولی از مقدمات حکایت معلوم میشود که در معنی ریدن است نه نوحه کردن. ( آنندراج ) :
ریستن گیردت ز خوردن زشت
به درت باید آمدن ز بهشت.
اوحدی.
بی طمع هرکس به دنیا زیسته
بر بروت مدخلانش ریسته.
راجی ( از آنندراج ).

ریستن. [ ت َ ] ( مص ) آهسته سخن گفتن. ( ناظم الاطباء ). || فرورفتن ، درچاه و یا حوض. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) :
وان یکی ریست در بن چاهی
وان دگر رفت بر سر ویران.
ناصرخسرو.
|| گریستن و زاری کردن و نوحه کردن برای مرده. آه کشیدن و مویه کردن. ( ناظم الاطباء ). موییدن و نوحه کردن. ( فرهنگ جهانگیری ). نوحه کردن. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ جهانگیری ). موییدن. گریستن. گریه کردن. ( برهان ) ( از آنندراج ). ریسه رفتن.

ریستن . [ ت َ ] (مص ) آهسته سخن گفتن . (ناظم الاطباء). || فرورفتن ، درچاه و یا حوض . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) :
وان یکی ریست در بن چاهی
وان دگر رفت بر سر ویران .

ناصرخسرو.


|| گریستن و زاری کردن و نوحه کردن برای مرده . آه کشیدن و مویه کردن . (ناظم الاطباء). موییدن و نوحه کردن . (فرهنگ جهانگیری ). نوحه کردن . (برهان ) (از آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ). موییدن . گریستن . گریه کردن . (برهان ) (از آنندراج ). ریسه رفتن .

ریستن . [ ت َ ] (مص ) رشتن . تافتن . ریسیدن و ریسمان کردن . (ناظم الاطباء) :
که چندان بریسی مگر با پری
گرفتستی ای پاک تن خواهری .

فردوسی .


زنان در وقت صحابه ریسمان ریستندی که شکالهای اسب کنند. (کتاب المعارف ). || کوشش کردن . || افشاندن و پراکنده کردن . || ریدن و دفع غایط کردن . (ناظم الاطباء). ریدن . (انجمن آرا) (غیاث اللغات ). ریدن و نجاست کردن . (برهان ). قضای حاجت کردن . پلیدی کردن . تغوط. تخلیه و دفع فضول از مخرج معتاد کردن . (یادداشت مؤلف ). جهانگیری بیت زیر را از مولوی برای معنی گریه کردن و نوحه کردن شاهد آورده :
چون در اینجا نیست وجه زیستن
بر چنین خانه بباید ریستن .

(مثنوی چ خاور ص 371).


ولی از مقدمات حکایت معلوم میشود که در معنی ریدن است نه نوحه کردن . (آنندراج ) :
ریستن گیردت ز خوردن زشت
به درت باید آمدن ز بهشت .

اوحدی .


بی طمع هرکس به دنیا زیسته
بر بروت مدخلانش ریسته .

راجی (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

= ریدن

ریدن#NAME?



کلمات دیگر: