شکرلب
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - معشوق شیرین لب . ۲ - شخصی که لب پایین وی شکافته و چاکدار باشد . ۳ - گونه ای نان شیرینی .
فرهنگ معین
(شَ یا ش کَ لَ ) (ص مر. ) ۱ - کسی که یکی از دو لبش چاک داشته باشد. ۲ - کنایه از: شیرین گفتار، معشوق . ۳ - گونه ای نان شیرینی .
لغت نامه دهخدا
شکرلب.[ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ل َ ] ( ص مرکب ) شیرین لب. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). معشوق شیرین لب. شیرین سخن.معشوق با لب بی نهایت زیبا و دلکش. آنکه لبی زیبا دارد. آنکه لبی لطیف و ظریف دارد. ( یادداشت مؤلف ). کنایه از محبوب و مطلوب معشوق. ( از غیاث ) :
آخته چنگ و چلب ساخته چنگ و رباب
دیده به شکّرلبان گوش به شکّرتوین.
به آب و آتش داد آن شکرلب گل خند.
گر کند درمان این دل زآن گل و شکّر سزد.
بنفشه زلفی و نسرین بری صنوبرقد.
کنیزانه بدیشان نرد می باخت.
بازگفتی نکردی آن بازی.
به دستش داد کاین بر یاد من گیر.
دلش دادی و خدمت مینمودی.
شکرلب را کنیزانگاشتندی.
که دلها بر آتش چو نی سوختی.
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد.
بی بوس و کنار خوش نباشد.
چه لطف داد خدا لعل نوشخند ترا.
منطق شیرین نداری شوخ شکّرلب مخوان.
شکّرلبی که از همه شیرین دهان تر است.
آخته چنگ و چلب ساخته چنگ و رباب
دیده به شکّرلبان گوش به شکّرتوین.
منوچهری.
به عاشقی دل و چشم مرا چو شکّر و گل به آب و آتش داد آن شکرلب گل خند.
سوزنی.
یار من شکّرلب و گل روی و من در درددل گر کند درمان این دل زآن گل و شکّر سزد.
سوزنی.
غزلسرای شدم بر شکرلبی گل خدبنفشه زلفی و نسرین بری صنوبرقد.
سوزنی.
از چون تو شکرلبی بها نتوان خواست.؟ ( از سندبادنامه ص 120 ).
شکرلب با کنیزان نیز می ساخت کنیزانه بدیشان نرد می باخت.
نظامی.
وآن شکرلب ز روی دمسازی بازگفتی نکردی آن بازی.
نظامی.
شکرلب داشت با خود ساغری شیربه دستش داد کاین بر یاد من گیر.
نظامی.
شکرلب نیز ازو فارغ نبودی دلش دادی و خدمت مینمودی.
نظامی.
رقیبانی که مشکو داشتندی شکرلب را کنیزانگاشتندی.
نظامی.
شکرلب جوانی نی آموختی که دلها بر آتش چو نی سوختی.
( بوستان ).
فریاد که آن ساقی شکّرلب سرمست دانست که مخمورم و جامی نفرستاد.
حافظ.
با یار شکرلب گل اندام بی بوس و کنار خوش نباشد.
حافظ.
شکرلبان همه دارند بر کلام تو گوش چه لطف داد خدا لعل نوشخند ترا.
بابافغانی ( از آنندراج ).
منظر زیبا نداری یار زیبارو مخوان منطق شیرین نداری شوخ شکّرلب مخوان.
قاآنی.
هر دم به تلخکامی ما طعنه میزندشکّرلبی که از همه شیرین دهان تر است.
فروغی بسطامی.
|| شکرحرف. ( آنندراج ). شیرین سخن. || کسی که مبتلا به لب شکری باشد و لب بالا و پائین او شکافته بود، و به تازی اعلم گویند. ( ناظم الاطباء ). کنایه از کسی است که لب چاک از مادر متولد شده باشد. ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( از برهان ). لب شکری. لب شکافته. خرگوش لب. ( یادداشت مؤلف ). کسی که لب بالای او شکافته باشد. ( غیاث اللغات ). و رجوع به ماده لب شکری شود.فرهنگ عمید
۱. شیرین لب.
۲. شیرین گفتار.
۳. (پزشکی ) کسی که یکی از دو لبش چاک خورده باشد، لب شکری، سه لنج، سلنج.
۲. شیرین گفتار.
۳. (پزشکی ) کسی که یکی از دو لبش چاک خورده باشد، لب شکری، سه لنج، سلنج.
کلمات دیگر: