کلمه جو
صفحه اصلی

ریث

فرهنگ فارسی

( صفت ) کندرو بطئ درنگ کار .
درنگ . یا مقدار . اندازه چیزی

فرهنگ معین

(رَ یا رِ) [ ع . ] (اِمص .) درنگ کردن .


(رَ یِّ) (ص .) کندرو، بطی ، درنگ کار.


(رَ یا رِ ) [ ع . ] (اِمص . ) درنگ کردن .
(رَ یِّ ) (ص . ) کندرو، بطی ، درنگ کار.

لغت نامه دهخدا

ریث . [ رَی ْ ی ِ ] (ع ص ) بطی ٔ. درنگ کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کاهل . درنگ کننده . (از آنندراج ).


ریث . [ رَ ] (ع اِ) درنگ . مثل : رب عجلة وَهبت ریثاً و فی التعجب ما اراثک علینا؛ ای ابطأک عنا. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). درنگ . (آنندراج ). || مقدار. گویند: لم یلبث الا ریث کذا. و گویند: مایلبث الا ریثما کذا. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندازه ٔ چیزی . (آنندراج ). مقدار مهلت از زمان . (از اقرب الموارد).


ریث. [ رَ ] ( ع اِ ) درنگ. مثل : رب عجلة وَهبت ریثاً و فی التعجب ما اراثک علینا؛ ای ابطأک عنا. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). درنگ. ( آنندراج ). || مقدار. گویند: لم یلبث الا ریث کذا. و گویند: مایلبث الا ریثما کذا. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اندازه چیزی. ( آنندراج ). مقدار مهلت از زمان. ( از اقرب الموارد ).

ریث. [ رَ ] ( ع مص ) درنگ کردن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). درنگی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). مولش. ( فرهنگ فارسی معین ). راث علی خبرک ؛ ای ابطاء. ( ناظم الاطباء ).

ریث. [ رَی ْ ی ِ ] ( ع ص ) بطی ٔ. درنگ کار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کاهل. درنگ کننده. ( از آنندراج ).

ریث . [ رَ ] (ع مص ) درنگ کردن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). درنگی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). مولش . (فرهنگ فارسی معین ). راث علی خبرک ؛ ای ابطاء. (ناظم الاطباء).


دانشنامه عمومی

ریث (به انگلیسی: Reeth) یک روستا در بریتانیا است که در ریچموند واقع شده است. ریث ۷۲۴ نفر جمعیت دارد.
ریچموندشر
SE037991


کلمات دیگر: