کلمه جو
صفحه اصلی

فسطاط

فرهنگ فارسی

نخستین شهریست که مسلمانان در مصر ساختند و آن بدست عمروبن عاص در سال ۱۸ ه ق./ ۶۳۹ م. بنا شده و در محلی که امروز [ البابه ] میباشد قرار داشت و امروز چیزی جز خرابه بناهای مسجد عمرو ویرانه ای باقی نمانده است . فسطاط پس از بنا شدن بسرعت رونق و وسعت یافت . گفته اند فسطاط عروسی است که کوه مقطم تاج آن و رود نیل گردن بند مروارید آن است .
خیمه، خرگاه، سراپرده
( اسم ) خیمه سراپرده جمع : فساطیط

فرهنگ معین

(فُ یا فِ ) [ ع . ] (اِ. ) خیمه ، سراپرده .

لغت نامه دهخدا

فسطاط. [ ف ُ ] (اِخ ) شهری از ولایت مصر. (برهان ). قصبه ٔ مصر است و توانگرترین شهری است اندر جهان و بغایت آبادان و بسیارنعمت است و بر مشرق رود نیل نهاده است ، تربت شافعی رحمةاﷲ علیه اندر حدود آن است . (از حدود العالم ). عمروبن عاص چون به این مکان رسید خرگاهی از چرم یا موی ترتیب داد. چون پس از مدتی تمام لشکر می بایست به اسکندریه بروند، هنگامی که قصد کندن خرگاه را داشتند دیدند کبوتری در بالای آن تخم گذاشته است و عمرو دستور داد که خرگاه را بحال خود گذارند تا کبوتر بچه هایش را از تخم درآورد. پس از شش ماه که اسکندریه به دست مسلمانان تسخیر شد، عمرو اجازه ٔ اقامت به یاران خود را در آن سوی نیل نداد و در نتیجه ، آنها به این طرف رودخانه برگشتند و در همان جایی که خرگاه عمرو عاص باقی مانده بود بزندگی پرداختند و بدین ترتیب شهر آبادان فسطاط بوجود آمد، بعدها صلاح الدین ایوبی دستور داد که حصاری بر گرد شهر قاهره بکشند و فسطاط را هم داخل آن حصار آورند. (از معجم البلدان ). نام مصر عتیقه که عمروبن عاص بنا کرده . (منتهی الارب ).


فسطاط. [ ف ُ ] (معرب ، اِ) در بیزانسی فاتن و در لاتینی فاتون . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). بلغت رومی سراپرده را گویند... و بعضی گویند این لغت حبشی است . (برهان ). خیمه و خرگاه بزرگ . (منتهی الارب ). فستاط. (از اقرب الموارد). یاقوت گوید:عرب در فستات شش لغت دارد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : در فسطاطی نشسته بود و بر سر او افتاد و فرمان یافت . (ابن بلخی ). || شهر جامع رانیز گویند. (برهان ). شهرستان . || مجتمع اهل شهرستان . (منتهی الارب ). محل اجتماع اهل خره (قصبه ) در حوالی مسجدجامع. (حاشیه ٔ برهان چ معین از معجم البلدان ). || گروه انبوه . (منتهی الارب ).


فسطاط. [ ف ُ ] ( معرب ، اِ ) در بیزانسی فاتن و در لاتینی فاتون. ( از حاشیه برهان چ معین ). بلغت رومی سراپرده را گویند... و بعضی گویند این لغت حبشی است. ( برهان ). خیمه و خرگاه بزرگ. ( منتهی الارب ). فستاط. ( از اقرب الموارد ). یاقوت گوید:عرب در فستات شش لغت دارد. ( از حاشیه برهان چ معین ) : در فسطاطی نشسته بود و بر سر او افتاد و فرمان یافت. ( ابن بلخی ). || شهر جامع رانیز گویند. ( برهان ). شهرستان. || مجتمع اهل شهرستان. ( منتهی الارب ). محل اجتماع اهل خره ( قصبه ) در حوالی مسجدجامع. ( حاشیه برهان چ معین از معجم البلدان ). || گروه انبوه. ( منتهی الارب ).

فسطاط. [ ف ُ ] ( اِخ ) شهری از ولایت مصر. ( برهان ). قصبه مصر است و توانگرترین شهری است اندر جهان و بغایت آبادان و بسیارنعمت است و بر مشرق رود نیل نهاده است ، تربت شافعی رحمةاﷲ علیه اندر حدود آن است. ( از حدود العالم ). عمروبن عاص چون به این مکان رسید خرگاهی از چرم یا موی ترتیب داد. چون پس از مدتی تمام لشکر می بایست به اسکندریه بروند، هنگامی که قصد کندن خرگاه را داشتند دیدند کبوتری در بالای آن تخم گذاشته است و عمرو دستور داد که خرگاه را بحال خود گذارند تا کبوتر بچه هایش را از تخم درآورد. پس از شش ماه که اسکندریه به دست مسلمانان تسخیر شد، عمرو اجازه اقامت به یاران خود را در آن سوی نیل نداد و در نتیجه ، آنها به این طرف رودخانه برگشتند و در همان جایی که خرگاه عمرو عاص باقی مانده بود بزندگی پرداختند و بدین ترتیب شهر آبادان فسطاط بوجود آمد، بعدها صلاح الدین ایوبی دستور داد که حصاری بر گرد شهر قاهره بکشند و فسطاط را هم داخل آن حصار آورند. ( از معجم البلدان ). نام مصر عتیقه که عمروبن عاص بنا کرده. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

خیمه، خرگاه، سراپرده.

دانشنامه عمومی

فسطاط اولین پایتخت مصر در دوره حکمرانی مسلمانان بود. این شهر را سردار مسلمان، عمرو بن عاص بلافاصله پس از فتح مصر بدست مسلمانان در ۶۴۱ میلادی به همراه مسجد عمرو اولین مسجد بنا شده در مصر و سرتاسر آفریقا بنا کرد.
مختصات: ۳۰°۰۰′ شمالی ۳۱°۱۴′ شرقی / ۳۰٫۰۰۰°شمالی ۳۱٫۲۳۳°شرقی / 30.000; 31.233
http://en.wikipedia.org/wiki/Fustat

دانشنامه آزاد فارسی

فُسْطاط
شهری باستانی در ساحل شرقی رود نیل. نخستین شهری است که مسلمانان در مصر بنا کردند و اولین مقر فاتحان عرب است. این شهر، کنار شهر بابلیون ساخته شد که هنوز بقایای آن در قاهره موجود است. بخشی از قاهرۀ امروزی که بقایای فسطاط و بابلیون را در خود جای داده است، به مصرالعتیق (مصر کهن) معروف است. عمروعاص پس از بازگشت از اولین محاصرۀ اسکندریه (احتمالاً ۶۴۳م/۲۲ق) خیمه گاهی دایمی در فسطاط برپا کرد که به تدریج به شهر تبدیل شد. نزدیکی آن به بابلیون به اعراب امکان می داد قبطیان را استخدام و کنترل کنند. مسجد جامع عمر (جامع عتیق) در شهر فسطاط اولین مسجدی است که در مصر بنا شده است. این شهر در دورۀ حکومت فاطمیان از ثروتمندترین شهرهای اسلامی بود. امّا در دوران هجده سالۀ حکومت مستنصر (۴۴۶ـ۴۶۴ق) به مدت شانزده سال درگیر قحطی و بیماری های واگیردار بود و بخش هایی از آن تخلیه شد. بعدها از بقایای شهر فسطاط برای بازسازی قاهره استفاده کردند. در ۵۶۴ق شاور (ابوشجاع مجیرالدین) برای جلوگیری از اشغال شهر به دست صلیبیون و استفاده از آن به عنوان پایگاهی علیه قاهره، فسطاط را به آتش کشید که این آتش سوزی ۵۴ روز ادامه داشت. پس از تمامی این وقایع زندگی بار دیگر در فسطاط آغاز شد. صلاح الدین ایوبی به منظور جلوگیری از وقوع حوادث مشابه دیواری اطراف فسطاط و قاهره احداث کرد که بقایای آن همچنان برجا مانده است. در زمان حکومت ممالیک قاهره به مرکز مهم تجاری تبدیل شد و نام فسطاط به تدریج از میان رفت.

پیشنهاد کاربران

آل اَخْشید، اخشیدیان یا اخشیدیه، سلسله‎ای از فرمانروایان فَرْغَانه که میان سالهای 323 - 358ق/935 - 969م به تفاریق بر مصر و شام فرمان راندند.
وجه تسمیه: اَخْشَید شکل سغدیِ واژه‎ای ایرانی است که در اوستا به صورت خْشَیْتَه دیده می‎شود و آن را به معنی نورانی میدانند. اِشپولر و گِرشِویچ ریشه آن را از واژه فارسی باستانی خشایثیه به معنی فرمانروا آورده اند ( اشپولر، 356، 30 - 31؛ گرشویچ، 42، بن د 269 ) . کریستن سن واژه برگرفته از خشایثیه به مفهوم شاه را گونه دیگری از واژه شاذ برگرفته از خشایثیه به مفهوم شاه را گونه دیگری از واژه اخشید دانسته است ( ص 525، حاشیه 2 ) . ابوحیّان توحیدی واژه اخشاذ را به جای اخشید به کار برده ( 1/79 ) و ابن ‎خردادبه ( د ح 300ق/913م ) این واژه را در زمره لقب شاهان محلّی فرغانه برشمرده است ( ص 40 ) . همچنین، این واژه در سغدی به معنی "سَروَر"، "خداوندگار" و در نوشته‎های کهن اسلامی ( ابن کثیر، 11/215؛ صَفَدی، الوافی، 3/171 ) لقب فرمانروایان ایرانی سغد و فرغانه در دوره‎های پیش از اسلام و آغاز اسلام است ( قس: مینورسکی، حاشیه حدودالعالم، 355؛ زَبیدی، 2/343؛ یوستی، 141 ) .
ارزیابی مآخذ: ارزنده ترین منابع این دوره کتاب‎الولاه و کتاب‎القضاه ابوعمر محمد بن یوسف کِنْدی ( د 350ق/961م ) ، نویسنده معاصر اِخشیدیان است. این کتاب به وسیله روؤن گِست ، خاورشناس انگلیسی، در 1912م منتشر شده است. ولاه کندی تاریخ مصر را از پیروزی اسلام تا روزگار انوجور بن ‎اخشید ( د 335ق/946م ) در بردارد. ابن ‎زُوْلاق ( د 387ق/997م ) ، محمد قُضاعی ( د 454ق/1062م ) ، ابن ‎دُقْماق ( د 809ق/1406م ) ، احمد بن عبدالله اوحدی ( د 811ق/1408م ) ، احمد بن علی ‎مقْریزی ( د 845ق/1441م ) و جلال ‎الدین سیوطی ( د 911ق/1505م ) از کتاب او استفاده کرده‎اند.
کندی در کتاب‎الولاه خود شرح حکومت والیان مصر را از روزگار عمرو بن عاص ( حکومت: 19 - 24ق/640 - 645م ) آغاز کرده و بن ابر نوشته ابن زولاق تا 335ق/946م ادامه داده است. پس از آن نوشته‎های ابن زولاق شاگرد کندی است. او کتابی در سیره اخشیدیان دارد که در دست نیست. کتاب گمشده او مهمترین اثر در باره تاریخ اِخشیدیان بوده است. یاقوت ( د 626ق/1229م ) در معجم‎ الادباء ( 7/226 ) ، ابن سعید ( د 673ق/1274م ) در المغرب ( 148 به بعد ) و مقریزی در خِطط ( 2/25 ) از این کتاب یاد کرده‎اند. ابن سعید به نقل از ابن ‎زولاق می‎گوید: ابو جعفر احمد بن ‎یوسف بن ‎ابراهیم بغدادی مشهور به ابو جعفر کاتب ( د ح 340ق/951م ) کتابی در سیره احمد بن ‎طولون و سیره ابی ‎الجیش خمارویه نوشته که من هر دو را خواندم و ذیلی بر آنچه او نیاورده بود، افزودم. همچنین کتابی دیگر درباره سیره اخشید از محمد بن ‎موسی بن ‎مأمون هاشمی دیدم که در حقیقت سیره نبود، بلکه نکوهشی ستایش نما بود. من در 350ق/961م با اجازه علی بن ‎اخشید سیره پدرش محمد بن ‎طغج را نوشتم. در آن سیره جز آنچه دیدم یا فرد راستگویی بر من املا کرد، ننگاشتم ( المغرب، 148 ) . اخبار مصر عنوان کتابی است از محمد بن عبید الله ابن احمد بن اسماعیل، معروف به عزالملک‎ مسبّحی ( 366 - 420ق/977 - 1029م ) در 12 جلد که در آن از رویدادهای مصر تا 414ق/1023م یاد شده است. مقریزی و ابن ‎تغری بردی ( د 874ق/1469م ) بر این کتاب تکیه کرده و از آن استفاده کرده‎اند. بیشترین گزارشها درباره تاریخ اخشیدیان از آنِ ابن‎ سعید اندلسی ( 610 - 673ق/1213 - 1274م ) است. نویسنده با بهره‎ گیری از کتابهای سیره‎ محمد بن ‎طغج ابن ‎زولاق، سیره ‎الائمه‎ عبدالرحمن بن حسین ‎ بن ‎ مهذّب ( د بعد از 411ق/1020م ) ، تاریخ مصر ابوعبدالله محمد بن سعد قُرطی ( د 567ق/1172م ) و کتاب ‎الکمائم بیهقی ( ابن سعید، 1، 13 ) ، اثری به نام کتاب ‎العیون ‎الدّعج‎ فی ‎حلی دوله‎ بن ی ‎طُغج پرداخته و آن را در بخش چهارم المغرب فی ‎حلی ‎المغرب آورده است. همچنین از کتابهای درخور توجّه این دوره کتاب ‎الدول ‎المنقطعه ‎جمال ‎الدین‎ علی‎ ابن ‎ظافر اَزْدی ( 567 - 622ق/1172 - 1225م ) است. این کتاب رخدادهای تاریخ حمدانیان، ساجیان، طولونیان، اخشیدیان و فاطمیان را در بر دارد. فردیناند وستفلد ( 1808 - 1899م ) بخشهای طولونیان و اخشیدیان این کتاب را در تاریخ "فرمانروای مصر" خود منتشر کرده است ( 3/58 - 62، 4/57 - 62 ) . نوشته‎های احمد بن علی ‎مقریزی و ابن ‎تغری بردی درباره اخشیدیان از مآخذ دست دوم این دوره به شمار می‎آید. مقریزی در دو کتاب خود المواعظ والاعتبار ‎فی ‎ذکر ‎الخِطط و‎الآثار و اتعاظ‎الحنفاء باخبار الائمّه الفاطمیین‎ الخلفاء تاریخ اخشیدیان را از کتاب ولاه کندی و ذیل آن نقل کرده است. ابن تغری ‎بردی در النجوم ‎الزاهره از بیشتر منابع روزگار اخشیدیان بهره گرفته و شرح گسترده‎ای از تاریخ آنان به دست داده است. رَفْعُ ‎الاِصْرعَنْ قُضاهِ‎ مِصْر عنوان کتابی است از ابن حجر عسقلانی ( د 852ق/1448م ) . از این کتاب رووُن گست شرح حال قاضیانی را که میان سالهای 237 - 419ق/851 - 1028م در مصر شغل قضاوت داشته ‎اند، به همراه بخشی از کتاب تاریخ ‎الاسلام شمس‎الدین‎ محمد ذهبی ( د 748ق/1347م ) ، در کتاب‎الولاه به چاپ رسانیده است.
زمینه تاریخی: پس از فروپاشی نظام حکومتی طولونیان مصر در 292ق/905م، عباسیان اندک زمانی بر مصر و شام فرمان راندند، اما دیری نپایید که شاهان دیگری به نام اخشیدیان بر آن سرزمین چیره شدند. هنگامی که گروهی از فِرغانیان را نزد معتصم ( د 227ق/842م ) خلیفه عباسی آوردند، جُفّ جد اِخشیدیان را نزد او به دلاوری ستودند ( ابن ‎خلکان، 5/57 ) . خلیفه دستور به احضار جُفّ و یاران او داد و ایشان را بن واخت و تیولهایی در سامرا در اختیار آنان نهاد. جُفّ پس از درگذشت معتصم اندک زمانی را در دربار واثق ( د 232ق/847م ) و متوکل سپری ساخت و سرانجام در شبی که متوکل کشته شد ( شوّال 247ق/دسامبر 861م ) درگذشت ( ابن ‎تغری بردی، 3/237 ) . طُغج پسر جُف پس از مرگ پدر نخست به طولونیان و سپس به یاران اسحاق بن کَنْداج پیوست و تا درگذشت احمد بن طولون ( د 270ق/883م ) در مصر ماندگار شد. طغج با صلحی که می . . .


کلمات دیگر: