کلمه جو
صفحه اصلی

شیبیدن

فارسی به انگلیسی

quiver, shake, tremble

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( شیبید شیبد خواهد شیبید شیبنده شیبیده متعدی : شیبانیدن ) ۱ - مخلوط شدن آمیخته گردیدن . ۲ - فریفته شدن عاشق گردیدن . ۳ - لرزیدن جنبیدن . ۴ - آشفته شدن .

فرهنگ معین

(دَ ) (مص ل . ) ۱ - درهم شدن ، مخلوط شدن . ۲ - شیفته شدن . ۳ - لرزیدن . ۴ - آشفته گشتن .

لغت نامه دهخدا

شیبیدن. [ دَ ] ( مص ) ( از: «شیب » + «َیدن »، پسوند مصدری ) متعدی آن شیبانیدن. مخلوط شدن. آمیخته شدن. ( حاشیه برهان چ معین ) ( ناظم الاطباء ). || لرزیدن. ( غیاث اللغات ). لرزیدن و طپیدن. ( ناظم الاطباء ) ( حاشیه برهان چ معین ). || جنبیدن. ( ناظم الاطباء ) ( حاشیه برهان چ معین ). || آشفته شدن. ملول گشتن. غمین شدن. غمگین گشتن. ( یادداشت مؤلف ) :
زمانی ازو صبر کردن نیارم
بشیبم گر او را نبینم زمانی.
فرخی.
ز خواری و رنجی کت آمد مشیب
که گیتی چنین است بالا و شیب.
اسدی.
روح القدس بشیبد اگر بکر همتش
پرده در این سراچه اشیا برافکند.
خاقانی.
دل دیوانه بشیبد هر ماه
چون نظر سوی هلالش برسد.
خاقانی.
مانی بماه نو که بشیبم چو بینمت
چون شیفته شوم کنی افسون بدوستی.
خاقانی.
- درشیبیدن ؛ آشفته شدن. غمگین گشتن :
امّید وصال تو مرا بفْریبد
خسته دل من چو بیدلان درشیبد
ای آنکه ترا مشاطه حورا زیبد
سنگ است آن دل کز چو توئی بشکیبد.
مسعودسعد.
|| مجازاً، فریفته شدن. ( غیاث ). مجازاً، فریفتن و فریفته شدن. ( آنندراج ) :
زرق دنیا را گر من بخریدم تو مخر
ور کسی بر سخن دیو بشیبد تو مشیب.
ناصرخسرو.
|| مدهوش شدن. ( یادداشت مؤلف ). || زاری کردن. ( یادداشت مؤلف ). بیقراری کردن :
ستودانی از سنگ خارا برآر
ز بیرون بر او نام من کن نگار
شکیب آور از درد و بر من مشیب
که از مهر بسیار بهتر شکیب.
اسدی.

فرهنگ عمید

۱. لرزیدن.
۲. تپیدن.
۳. فریفته شدن.
۴. شیفته شدن.
۵. آشفته شدن، درهم شدن.
۶. آمیخته شدن.

دانشنامه عمومی

شیفتن.



کلمات دیگر: