کلمه جو
صفحه اصلی

مجهود

فرهنگ فارسی

کوشش کرده شده ، کوشش، طاقت، استطاعت
۱ - ( اسم ) کوشش کرده شده . ۲ - ( اسم ) جهد کوشش سعی .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] ۱ - (اِمف . ) کوشش کرده شده . ۲ - (اِ. ) جهد، کوشش ، سعی .

لغت نامه دهخدا

مجهود. [ م َ ] ( ع اِ ) کوشش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).سعی و کوشش و جهد. ( ناظم الاطباء ). جهد. غایت کوشش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : چون به بخارا رسید امیر درآمد و یکدیگر را بدیدند و معالجت آغاز کرد و مجهود بذل کرد...( چهارمقاله ). توان دانست که در ارتقاء مدراج علیا واستقراء مدارج قصوی ارباب فطانت و اصحاب کیاست مجهود تا به چه غایت بذل کنند. ( جهانگشای جوینی ج 1 ص 5 ). || مشقت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). کار و محنت و زحمت و مشقت. ( ناظم الاطباء ). || طاقت. ( اقرب الموارد ). طاقت. توان. توانایی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( ص )شیری که مسکه آن را برآورده باشند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || رجل مجهود، مرد در زحمت و مشقت. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تنگ عیش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || آرزومند طعام. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || استطاعت و قدرت کرده شده. || کوشش کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

کوشش.


کلمات دیگر: