کلمه جو
صفحه اصلی

روی نهادن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - توجه کردن . ۲ - واقع شدن.
روی گذاشتن . روی آوردن . متوجه شدن

فرهنگ معین

(نَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - توجه کردن . ۲ - واقع شدن .

لغت نامه دهخدا

روی نهادن. [ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) روی گذاشتن. روی آوردن. متوجه شدن. راهی شدن. متوجه گشتن. رفتن. ( یادداشت مؤلف ). توجه. ( ترجمان القرآن ) :
نهاده روی به حضرت چنانکه روی به پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس.
ابوالعباس.
همی فزونی جوید اراده بر افلاک
که تو به طالع میمون بدو نهادی روی.
شهید بلخی.
به درگاه کاوس بنهاد روی
همان گور پیش اندرون راهجوی.
فردوسی.
بدان کاخ بهرام بنهاد روی
همان گور پیش اندرون راهجوی.
فردوسی.
پیاده بدو تیز بنهاد روی
چو تنگ اندرآمد بنزدیک اوی.
فردوسی.
و دیگر روز که از عبادت فارغ شدند روی به فرعون نهادند. ( قصص الانبیاء ص 99 ). موسی ترسان از پیش مادر بیرون آمد و روی به دروازه نهادند. ( قصص الانبیاء ص 92 ).
در سرای گشاده ست بر وضیع و شریف
نهاده روی جهانی بدین مبارک در.
فرخی.
مگر امسال ملک بازنیامد ز غزا
دشمنی روی نهاده ست بر این شهر و دیار.
فرخی.
بدان زمان که دو لشکر به جنگ روی نهد
جهان بتابد چون گلستان برنگ علم.
فرخی.
ملک همه آفاق بدو روی نهاده ست.
منوچهری.
هرگز به کجا روی نهاد این شه عادل
با حاشیه خویش و غلامان سرایی.
منوچهری.
کُه به کتف برفکند چادر بازارگان
روی به مشرق نهاد خسرو سیارگان.
منوچهری.
خوارزمشاه و قلب از جای برفتند و روی به قلب علی تکین نهادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352 ).
ای علم جوی روی به جیحون نه
گر جانت بر هلاک نه مفتون است.
ناصرخسرو.
ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب
مر ترا خوانده و خود روی نهاده به نشیب.
ناصرخسرو.
روی تازه ت زی سراب او منه
تا نریزد زان سراب از رویت آب.
ناصرخسرو.
شیری از آن دوگانه روی بدونهاد پس روی بدان شیر دیگر نهاد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 77 ). چون این مصاهره کرده بودند به اتفاق روی به هیاطله نهادند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 94 ).
به غزو روی نهادی و روی روز بکرد
کبودکرده چو نیل و سیاه کرده چو قار.
مسعودسعد.
فرخی را برنشاند و روی به امیر نهاد. ( چهارمقاله ). بارها برگرفت و روی به شهر نهاد. ( سندبادنامه ص 303 ). با لشکر بسیار از ترک و عرب و دیلم روی به جرجان نهاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 44 ).

روی نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) روی گذاشتن . روی آوردن . متوجه شدن . راهی شدن . متوجه گشتن . رفتن . (یادداشت مؤلف ). توجه . (ترجمان القرآن ) :
نهاده روی به حضرت چنانکه روی به پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس .

ابوالعباس .


همی فزونی جوید اراده بر افلاک
که تو به طالع میمون بدو نهادی روی .

شهید بلخی .


به درگاه کاوس بنهاد روی
همان گور پیش اندرون راهجوی .

فردوسی .


بدان کاخ بهرام بنهاد روی
همان گور پیش اندرون راهجوی .

فردوسی .


پیاده بدو تیز بنهاد روی
چو تنگ اندرآمد بنزدیک اوی .

فردوسی .


و دیگر روز که از عبادت فارغ شدند روی به فرعون نهادند. (قصص الانبیاء ص 99). موسی ترسان از پیش مادر بیرون آمد و روی به دروازه نهادند. (قصص الانبیاء ص 92).
در سرای گشاده ست بر وضیع و شریف
نهاده روی جهانی بدین مبارک در.

فرخی .


مگر امسال ملک بازنیامد ز غزا
دشمنی روی نهاده ست بر این شهر و دیار.

فرخی .


بدان زمان که دو لشکر به جنگ روی نهد
جهان بتابد چون گلستان برنگ علم .

فرخی .


ملک همه آفاق بدو روی نهاده ست .

منوچهری .


هرگز به کجا روی نهاد این شه عادل
با حاشیه ٔ خویش و غلامان سرایی .

منوچهری .


کُه به کتف برفکند چادر بازارگان
روی به مشرق نهاد خسرو سیارگان .

منوچهری .


خوارزمشاه و قلب از جای برفتند و روی به قلب علی تکین نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352).
ای علم جوی روی به جیحون نه
گر جانت بر هلاک نه مفتون است .

ناصرخسرو.


ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب
مر ترا خوانده و خود روی نهاده به نشیب .

ناصرخسرو.


روی تازه ت زی سراب او منه
تا نریزد زان سراب از رویت آب .

ناصرخسرو.


شیری از آن دوگانه روی بدونهاد پس روی بدان شیر دیگر نهاد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 77). چون این مصاهره کرده بودند به اتفاق روی به هیاطله نهادند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 94).
به غزو روی نهادی و روی روز بکرد
کبودکرده چو نیل و سیاه کرده چو قار.

مسعودسعد.


فرخی را برنشاند و روی به امیر نهاد. (چهارمقاله ). بارها برگرفت و روی به شهر نهاد. (سندبادنامه ص 303). با لشکر بسیار از ترک و عرب و دیلم روی به جرجان نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 44).
خرم و تازه شهر و کوی به من
اهل دانش نهاده روی به من .

نظامی .


گفتم از آسیب عشق روی به عالم نهم
عرصه ٔ عالم گرفت روی جهانگیر او.

سعدی .


سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم .

حافظ.


رجوع به رو نهادن شود.
- روی بر خاک یا به خاک یا بر در نهادن ؛ کنایه از فرمانبرداری کردن .تسلیم شدن . فروتنی و تذلل نمودن :
روی به خاک می نهم گر تو هلاک می کنی
دست به بند می نهم گر تو اسیر می بری .

سعدی .


بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان
تا بار دگر پیش تو بر خاک نهم روی .

سعدی .


سزد که روی اطاعت نهند بر در حکمش
مصوری که درون رحم نگاشت جنین را.

سعدی .


- روی زی یا سوی جایی یا کسی یاچیزی نهادن ؛ بدان سوی متوجه شدن . بسوی کسی روی آوردن :
همه تاجداران بفرمان اوی
سوی شهر کشمر نهادند روی .

دقیقی .


چو روشن شود دشمن چاره جوی
نهد بیگمان سوی این کاخ روی .

فردوسی .


سوی سیستان پس نهادند روی
همه راه شادان و با گفتگوی .

فردوسی .


ز هامون سوی او نهادند روی
دو پیل دژآگاه و دو جنگجوی .

فردوسی .


اگر خشم نیافریدی هیچکس روی ننهادی سوی کینه کشیدن . (تاریخ بیهقی ).
کس نمی خرد رحیق و سلسبیل
روی زی غسلین نهادند و حمیم .

ناصرخسرو.


پاک فروخوردشان نهنگ زمانه
روی نهاده ست سوی ما به تعامل .

ناصرخسرو.


خلق یکسر روی زی ایشان نهاد
کس به بت ز آتش کجا یابد نجات .

ناصرخسرو.


|| آغاز کردن . اقدام کردن . شروع نمودن . نیت کردن . پرداختن :
به تاراج و کشتن نهادند روی
برآمد خروشیدن های و هوی .

فردوسی .


پس از پشت میش بره پشم و موی
برید و به رشتن نهادند روی .

فردوسی .


به نخجیر کردن نهادند روی
نکردند کس یاد پرخاشجوی .

فردوسی .


تا روی به جنبش ننهد ابر شغب ناک
صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک .

منوچهری .


آباد به توست خانه چون رفتی
او روی نهد بسوی ویرانی .

ناصرخسرو.


چون اتابک چاولی به پارس آمد و ابوسعد را برداشت آنجا «نوبیخان » روی به عمارت نهاد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی صص 146 - 147). || حمله کردن . (یادداشت مؤلف ). هجوم بردن :
چون به کفار می نهادم روی
بس کس از تیغ من همی بنرست .

مسعودسعد.


برمن نهاد روی و فروبرد سربسر
نیرنگ و سحر خاطر و طبعم چو اژدها.

مسعودسعد.


گفته اند مرد شجاع چنان باید که به اول جنگ چون شیر باشد به دلیری و روی نهادن و به میانه ٔ جنگ چون پیل باشد به صبر کردن . (نوروزنامه ). || واقع شدن . (فرهنگ فارسی معین ).

پیشنهاد کاربران

روی . . . نهادن: توجه کردن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۴۸ ) .

روی نهادن به پیکار: اقبال کردن به. . .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۰۶ ) .

روی نهادن : سرازیر شدن
فرمود داری زدن بر کران مصلای بلخ ، فرود شارستان . و خلق روی آنجا نهاده بودند.
مردم بدان جا سرازیر شده بودند.
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۲.

اقبال ( کردن ) ؛ روی آوردن. متوجه شدن. ( ناظم الاطباء ) : بر آنچه ستوده عقل و پسندیده طبع است اقبال کنم. ( کلیله و دمنه ) .


کلمات دیگر: