کلمه جو
صفحه اصلی

شیاع

فرهنگ فارسی

آتشگیره، هیزم ریزه که با آن آتش بیفروزند
( مصدر ) ۱ - مشایعت کردن پیروی کردن. ۲ - شیوع یافتن . یا به مرحله شیاع رسیدن امری . ادراک و اکثریت مردم امری را : رویت هلال اول شوال به مرحله شیاع رسیده .
ماخوذ از تازی آشکار شدن خبر شهرت تمام .

فرهنگ معین

[ ع . ] (مص ل . )۱ - مشایعت کردن ، پیروی کردن . ۲ - شایع شدن .

لغت نامه دهخدا

شیاع. [ ش َ / شیا ] ( ع اِ ) هیزم ریزه که بدان آتش افروزند. || نای شبان یا بانگ آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || خوانندگان یا خوانندگان رمه پس مانده را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دعاة جمع داع و شیاع که جمع شائع است. ( اقرب الموارد ).

شیاع. [ ش َ / شیا ] ( ع مص ) فخر کردن بکثرت زن بارگی و جماع. شاید تصحیف سیاع باشد. ( از ذیل اقرب الموارد، از لسان العرب ). || آنچه کمال یا زیادتی چیزی بدان باشد. یقال : هذا شیاع کذا او شیاع لکذا. ( از ذیل اقرب الموارد ). || آشکارا شدن خبر. شهرت تمام. بحد شیاع رسیدن خبری. || ( اصطلاح فقه ) بمعنی اشتهار است و در لغت عرب شیوع باشد. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به شیوع شود.

شیاع. ( ع مص ) شاع. شیع. شیوع. مشایع. شیعوعة. شیعان. آشکارا و فاش شدن خبر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
- به حد شیاع رسیدن ؛ همه کس از آن با خبر شدن.
|| همراهی کردن ، و منه قول العرب فی الوداع : «شاعکم السلام ؛ ای تبعکم ». ( از اقرب الموارد ). بمعانی مشایعة. ( منتهی الارب ). رجوع به مصادر مترادف شیاع شود. || مشایعت کردن و خارج شدن و تا منزل همراهی کردن کسی را.( از ناظم الاطباء ). || متابعت کردن از کسی در کاری : شایعه علی الامر. ( از ناظم الاطباء ). در پی رفتن در کاری. ( منتهی الارب ). || دوستی کردن با کسی : شایع الرجل. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || در پی رسیدن و ملحق شدن بکسی : شایع فلاناً. ( ناظم الاطباء ). در پی رسیدن کسی را. ( از منتهی الارب ). || خواندن شتر پس مانده را و آوازکردن آنها را: شایع بالابل. || گسیل کردن کسی را. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

شیاع . [ ش َ / شیا ] (ع اِ) هیزم ریزه که بدان آتش افروزند. || نای شبان یا بانگ آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || خوانندگان یا خوانندگان رمه ٔ پس مانده را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دعاة جمع داع و شیاع که جمع شائع است . (اقرب الموارد).


شیاع . [ ش َ / شیا ] (ع مص ) فخر کردن بکثرت زن بارگی و جماع . شاید تصحیف سیاع باشد. (از ذیل اقرب الموارد، از لسان العرب ). || آنچه کمال یا زیادتی چیزی بدان باشد. یقال : هذا شیاع کذا او شیاع لکذا. (از ذیل اقرب الموارد). || آشکارا شدن خبر. شهرت تمام . بحد شیاع رسیدن خبری . || (اصطلاح فقه ) بمعنی اشتهار است و در لغت عرب شیوع باشد. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به شیوع شود.


شیاع . (ع مص ) شاع . شیع. شیوع . مشایع. شیعوعة. شیعان . آشکارا و فاش شدن خبر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- به حد شیاع رسیدن ؛ همه کس از آن با خبر شدن .
|| همراهی کردن ، و منه قول العرب فی الوداع : «شاعکم السلام ؛ ای تبعکم ». (از اقرب الموارد). بمعانی مشایعة. (منتهی الارب ). رجوع به مصادر مترادف شیاع شود. || مشایعت کردن و خارج شدن و تا منزل همراهی کردن کسی را.(از ناظم الاطباء). || متابعت کردن از کسی در کاری : شایعه علی الامر. (از ناظم الاطباء). در پی رفتن در کاری . (منتهی الارب ). || دوستی کردن با کسی : شایع الرجل . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || در پی رسیدن و ملحق شدن بکسی : شایع فلاناً. (ناظم الاطباء). در پی رسیدن کسی را. (از منتهی الارب ). || خواندن شتر پس مانده را و آوازکردن آنها را: شایع بالابل . || گسیل کردن کسی را. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. آتش گیره، هیزم ریزه که با آن آتش بیفروزند.
۲. نی شبان یا آواز آن.
۳. (اسم مصدر ) شایعه پراکنی.
۱. مشایعت کردن، همراهی کردن.
۲. پیروی کردن.

۱. مشایعت کردن؛ همراهی کردن.
۲. پیروی کردن.


۱. آتش‌گیره؛ هیزم‌ریزه که با آن آتش بیفروزند.
۲. نی شبان یا آواز آن.
۳. (اسم مصدر) شایعه‌پراکنی.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بسیار شنیدن یک خبر از افراد متعدد را شیاع می گویند.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام ج۴، ص۷۶۹.
...


کلمات دیگر: