شکرریز. [ ش َ ک َ
/ ش َک ْ ک َ ] (نف مرکب ) شکرافشان . شکرریزنده . که شکر بریزد. که از او شکر ریزد، مثل نیشکر. (از یادداشت مؤلف )
: یا ابوبکر تویی چون قصب شکّرریز
وین یکی مؤذن خام آمده ای از خرغون .
منجیک .
|| هر چیز شیرین ، چون خنده و تبسم و غیره . کنایه از شیرین و شکرین . (از یادداشت مؤلف ). سخت شیرین و دلاویز
: چون شکرریز خنده بگشاید
خاک تا سالها شکر خاید.
نظامی .
لب از ناردانه دلاویزتر
زبان از طبرزد شکرریزتر.
نظامی .
از لب شکر طبرزدآمیز
در بوسه طبرزدی شکرریز.
نظامی .
زآن غالیه دان شکّرانگیز
مه غالیه ساز و گل شکرریز.
نظامی .
|| قناد و حلوایی . (آنندراج ) (انجمن آرا). شخصی را گویند که از چیزها شکر سازد، و او را به عربی قناد خوانند. (از ناظم الاطباء) (برهان ).
-
امثال :
هیچ حلوایی نشد استادکار تا که شاگرد شکرریزی نشد.
؟ (از یادداشت مؤلف ).
|| (اِ مرکب ) خوانندگی و گویندگی . (ناظم الاطباء) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). آواز خوش . (آنندراج ) (انجمن آرا)
: شکرریز آن عود افروخته
عدو را چو عود و شکر سوخته .
نظامی .
|| سخن شیرین . (آنندراج ) (انجمن آرا). کلام شیرین و فصیح و بلیغ و شعر. (از برهان ). || (نف مرکب ) رنگین و پرنعمت . پر از نعمتهای رنگین و شیرین . (از یادداشت مؤلف )
: در شکرریز سور او بنشست
زهره را با سهیل کابین بست .
نظامی .
شکرریز بزمی دگر ساختم .
نظامی .
|| دارای سخن شیرین و خوش . شیرین سخن . خوش نغمه . که آواز خوش آورد
: شمس شکرریز تویی مفخر تبریز تویی .
مولوی .
مجنون به جواب آن شکرریز
بگشاد لبی طبرزدانگیز.
نظامی .
به سحری کآتش دلها کند تیز
لبش را صد زبان هر صد شکرریز.
نظامی .
چو بر دستان زدی دست شکرریز
بخواب اندر شدی مرغ شب آویز.
نظامی .
|| شیرین حرکات . (یادداشت مؤلف )
: جای پرهیز است در کوی شکرریزان گذشت
یا به ترک دل بگویا چشم بر روزی مکن .
سعدی .
|| خوش طبع و بذله گوی . (برهان ) (ناظم الاطباء). لطیفه گوی . (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) لب خوبان . (برهان ). لب معشوق . (ناظم الاطباء). || نثار را گویند که در عروسی بر سر دامادو عروس کنند، و آن بجهت میمنت و شگون حلوا و شکر بوده . (آنندراج ) (انجمن آرا) (از برهان ) (از غیاث ) (ازناظم الاطباء). نثار شکر. نثار کردن شکر. (یادداشت مؤلف )
: ما و شکرریز عیش کز در خمار
نامزد خرّمی به بام برآمد.
خاقانی .
در شکرریز تو عروس سخن
نی مصریش خاطب هنر است .
خاقانی .
شب طلاق خواب داده دیده بانان بصر
تا شکرریز عروسان بیابان دیده اند.
خاقانی .
زرگر به گاه عید زرافشان کند ز شاخ
واجب کند که هست شکرریز دخترش .
خاقانی .
در شکرریز نوعروس بقا
بهر خسرو نشانه بستانیم .
خاقانی .
شکرریز عروسی چون کنم ساز
بیارم در شبستانش بصدناز.
نزاری قهستانی (از انجمن آرا).
شکرریز تو را شکّر تمام است
که شیرین شهد شد وین شهد خام است .
نظامی .
آنجا که دلاله حفصل و هیز بود
آنجا چه جهیز و چه شکرریز بود.
مولوی .
|| بعضی گویند آنچه از خانه ٔ داماد به خانه ٔ عروس فرستند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). || ظاهراً کنایه از عروسی و سور است که در آن بر سر عروس و داماد نثار کنند. (از یادداشت مؤلف ). کنایه از جلوه کردن است ، چه وقت جلوه و نکاح بر سر عروس و دامادشکرریزی کنند. (غیاث )
: هرکه او اندر شکرریز کسان شادی نکرد
دان که روز مرگ ایشان هم نباشد سوگوار.
سنایی .
|| کنایه از گریه ٔ شادی باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء)
: در شکرریزند اشک خوش که گردون را به صبح
همچو پسته سبز و خون آلود و خندان دیده اند.
خاقانی (از آنندراج ).
-
شکرریز طرب ؛ کنایه از گریه ٔ شادی باشد. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (برهان ).