کلمه جو
صفحه اصلی

شکرریز

فرهنگ فارسی

کسی قندونقل ونبات ازشکربسازد، شیرین گفتار
۱ - شکر زیرنده شکر افشان . ۲ - قناد حلوایی . ۳ - سخن نغز . ۴ - آواز دلکش . ۵ - نثاری که در عروسی بر سر داماد و عروس کنند . ۶ - گریه شادی . یا شکر ریز طرب . گریه شادی .

فرهنگ معین

( ~ . ) [ سنس - فا. ] (ص فا. اِ. ) ۱ - شکرریزنده ، شکرافشان . ۲ - قناد، حلوایی . ۳ - (کن . ) سخن نغز. ۴ - (کن . ) آواز دلکش . ۵ - نثاری که در عروسی بر سر داماد و عروس کنند. ۶ - گریة شادی .

لغت نامه دهخدا

شکرریز. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] ( نف مرکب ) شکرافشان. شکرریزنده. که شکر بریزد. که از او شکر ریزد، مثل نیشکر. ( از یادداشت مؤلف ) :
یا ابوبکر تویی چون قصب شکّرریز
وین یکی مؤذن خام آمده ای از خرغون.
منجیک.
|| هر چیز شیرین ، چون خنده و تبسم و غیره. کنایه از شیرین و شکرین. ( از یادداشت مؤلف ). سخت شیرین و دلاویز :
چون شکرریز خنده بگشاید
خاک تا سالها شکر خاید.
نظامی.
لب از ناردانه دلاویزتر
زبان از طبرزد شکرریزتر.
نظامی.
از لب شکر طبرزدآمیز
در بوسه طبرزدی شکرریز.
نظامی.
زآن غالیه دان شکّرانگیز
مه غالیه ساز و گل شکرریز.
نظامی.
|| قناد و حلوایی. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). شخصی را گویند که از چیزها شکر سازد، و او را به عربی قناد خوانند. ( از ناظم الاطباء ) ( برهان ).
- امثال :
هیچ حلوایی نشد استادکار
تا که شاگرد شکرریزی نشد.
؟ ( از یادداشت مؤلف ).
|| ( اِ مرکب ) خوانندگی و گویندگی. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آواز خوش. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) :
شکرریز آن عود افروخته
عدو را چو عود و شکر سوخته.
نظامی.
|| سخن شیرین. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). کلام شیرین و فصیح و بلیغ و شعر. ( از برهان ). || ( نف مرکب ) رنگین و پرنعمت. پر از نعمتهای رنگین و شیرین. ( از یادداشت مؤلف ) :
در شکرریز سور او بنشست
زهره را با سهیل کابین بست.
نظامی.
شکرریز بزمی دگر ساختم.
نظامی.
|| دارای سخن شیرین و خوش. شیرین سخن. خوش نغمه. که آواز خوش آورد :
شمس شکرریز تویی مفخر تبریز تویی.
مولوی.
مجنون به جواب آن شکرریز
بگشاد لبی طبرزدانگیز.
نظامی.
به سحری کآتش دلها کند تیز
لبش را صد زبان هر صد شکرریز.
نظامی.
چو بر دستان زدی دست شکرریز
بخواب اندر شدی مرغ شب آویز.
نظامی.
|| شیرین حرکات. ( یادداشت مؤلف ) :
جای پرهیز است در کوی شکرریزان گذشت
یا به ترک دل بگویا چشم بر روزی مکن.
سعدی.
|| خوش طبع و بذله گوی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). لطیفه گوی. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ مرکب ) لب خوبان. ( برهان ). لب معشوق. ( ناظم الاطباء ). || نثار را گویند که در عروسی بر سر دامادو عروس کنند، و آن بجهت میمنت و شگون حلوا و شکر بوده. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( از برهان ) ( از غیاث ) ( ازناظم الاطباء ). نثار شکر. نثار کردن شکر. ( یادداشت مؤلف ) :

شکرریز. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (نف مرکب ) شکرافشان . شکرریزنده . که شکر بریزد. که از او شکر ریزد، مثل نیشکر. (از یادداشت مؤلف ) :
یا ابوبکر تویی چون قصب شکّرریز
وین یکی مؤذن خام آمده ای از خرغون .

منجیک .


|| هر چیز شیرین ، چون خنده و تبسم و غیره . کنایه از شیرین و شکرین . (از یادداشت مؤلف ). سخت شیرین و دلاویز :
چون شکرریز خنده بگشاید
خاک تا سالها شکر خاید.

نظامی .


لب از ناردانه دلاویزتر
زبان از طبرزد شکرریزتر.

نظامی .


از لب شکر طبرزدآمیز
در بوسه طبرزدی شکرریز.

نظامی .


زآن غالیه دان شکّرانگیز
مه غالیه ساز و گل شکرریز.

نظامی .


|| قناد و حلوایی . (آنندراج ) (انجمن آرا). شخصی را گویند که از چیزها شکر سازد، و او را به عربی قناد خوانند. (از ناظم الاطباء) (برهان ).
- امثال :
هیچ حلوایی نشد استادکار
تا که شاگرد شکرریزی نشد.

؟ (از یادداشت مؤلف ).


|| (اِ مرکب ) خوانندگی و گویندگی . (ناظم الاطباء) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). آواز خوش . (آنندراج ) (انجمن آرا) :
شکرریز آن عود افروخته
عدو را چو عود و شکر سوخته .

نظامی .


|| سخن شیرین . (آنندراج ) (انجمن آرا). کلام شیرین و فصیح و بلیغ و شعر. (از برهان ). || (نف مرکب ) رنگین و پرنعمت . پر از نعمتهای رنگین و شیرین . (از یادداشت مؤلف ) :
در شکرریز سور او بنشست
زهره را با سهیل کابین بست .

نظامی .


شکرریز بزمی دگر ساختم .

نظامی .


|| دارای سخن شیرین و خوش . شیرین سخن . خوش نغمه . که آواز خوش آورد :
شمس شکرریز تویی مفخر تبریز تویی .

مولوی .


مجنون به جواب آن شکرریز
بگشاد لبی طبرزدانگیز.

نظامی .


به سحری کآتش دلها کند تیز
لبش را صد زبان هر صد شکرریز.

نظامی .


چو بر دستان زدی دست شکرریز
بخواب اندر شدی مرغ شب آویز.

نظامی .


|| شیرین حرکات . (یادداشت مؤلف ) :
جای پرهیز است در کوی شکرریزان گذشت
یا به ترک دل بگویا چشم بر روزی مکن .

سعدی .


|| خوش طبع و بذله گوی . (برهان ) (ناظم الاطباء). لطیفه گوی . (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) لب خوبان . (برهان ). لب معشوق . (ناظم الاطباء). || نثار را گویند که در عروسی بر سر دامادو عروس کنند، و آن بجهت میمنت و شگون حلوا و شکر بوده . (آنندراج ) (انجمن آرا) (از برهان ) (از غیاث ) (ازناظم الاطباء). نثار شکر. نثار کردن شکر. (یادداشت مؤلف ) :
ما و شکرریز عیش کز در خمار
نامزد خرّمی به بام برآمد.

خاقانی .


در شکرریز تو عروس سخن
نی مصریش خاطب هنر است .

خاقانی .


شب طلاق خواب داده دیده بانان بصر
تا شکرریز عروسان بیابان دیده اند.

خاقانی .


زرگر به گاه عید زرافشان کند ز شاخ
واجب کند که هست شکرریز دخترش .

خاقانی .


در شکرریز نوعروس بقا
بهر خسرو نشانه بستانیم .

خاقانی .


شکرریز عروسی چون کنم ساز
بیارم در شبستانش بصدناز.

نزاری قهستانی (از انجمن آرا).


شکرریز تو را شکّر تمام است
که شیرین شهد شد وین شهد خام است .

نظامی .


آنجا که دلاله حفصل و هیز بود
آنجا چه جهیز و چه شکرریز بود.

مولوی .


|| بعضی گویند آنچه از خانه ٔ داماد به خانه ٔ عروس فرستند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). || ظاهراً کنایه از عروسی و سور است که در آن بر سر عروس و داماد نثار کنند. (از یادداشت مؤلف ). کنایه از جلوه کردن است ، چه وقت جلوه و نکاح بر سر عروس و دامادشکرریزی کنند. (غیاث ) :
هرکه او اندر شکرریز کسان شادی نکرد
دان که روز مرگ ایشان هم نباشد سوگوار.

سنایی .


|| کنایه از گریه ٔ شادی باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
در شکرریزند اشک خوش که گردون را به صبح
همچو پسته سبز و خون آلود و خندان دیده اند.

خاقانی (از آنندراج ).


- شکرریز طرب ؛ کنایه از گریه ٔ شادی باشد. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (برهان ).

فرهنگ عمید

۱. کسی که قند و نقل و نبات می سازد.
۲. [مجاز] شیرین گفتار.
۳. سخن شیرین و فصیح.
۴. [مجاز] لب معشوق.

دانشنامه عمومی

قناد



کلمات دیگر: