سره مرد. [ س َ رَ / رِ م َ ] ( ص مرکب )پاک مرد و مرد بیغش و بی ریا. ( آنندراج ) : من همانا که نیستم سره مردچون نیم مرد رود و مجلس و کاس.ناصرخسرو.زید آن سره مرد مهرپروردکای رحمت باد بر چنین مرد.نظامی.گفت و فی اﷲای سره مردآن کن از مردمی که شاید کرد.نظامی ( هفت پیکر ص 239 ).بخور ای نیک سیرت سره مردکان نگون بخت گرد کرد و نخورد.سعدی.
سره مرد. [ س َ رَ / رِ م َ ] (ص مرکب )پاک مرد و مرد بیغش و بی ریا. (آنندراج ) : من همانا که نیستم سره مردچون نیم مرد رود و مجلس و کاس . ناصرخسرو.زید آن سره مرد مهرپروردکای رحمت باد بر چنین مرد. نظامی .گفت ﷲ و فی اﷲای سره مردآن کن از مردمی که شاید کرد. نظامی (هفت پیکر ص 239).بخور ای نیک سیرت سره مردکان نگون بخت گرد کرد و نخورد.سعدی .