کلمه جو
صفحه اصلی

کفار

فرهنگ فارسی

جمع کافر
( صفت اسم ) جمع کافر : ( عاقبه الامر آواز هجوم کفار و نجوم فتن. تتار که از دو سال باز منتشر بود محقق گشت ... ) . یا کفار نعمت ( جمع کافر نعمت ) کافر نعمتان نا سپاسان : ( ایزد عزذ کره همه نا حق شناسان کفار نعمت را بگیراد بحق محمد و آله ) . ( بیهقی )
جمع کافر . کافرون

فرهنگ معین

(کُ فّ ) [ ع . ] (ص . ) جِ کافر.

لغت نامه دهخدا

کفار. [ ک َف فا ] ( ع ص ) ناسپاس و ناگرونده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) : انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لایلدوا الا فاجراً کفاراً. ( قرآن 27/71 )؛ اگر ایشان را زنده گذاری این بندگان ترا که گرویده اند بیراه کنند و جز بدی ناسپاس را نزایند. ( کشف الاسرار ج 10 ص 236 ). || کشاورز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

کفار. [ ک ُف ْ فا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ کافر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن ) ( آنندراج )( اقرب الموارد ). کِفار. کَفَرَة. کافرون. ( از اقرب الموارد ). ناگروندگان. ناسپاس. ( منتهی الارب ). مردمان کافر و ناسپاس وخارج از دین و بی ایمان و بت پرست. ( ناظم الاطباء ) :
قوی کننده دین محمد مختار
یمین دولت محمود قاهر کفار.
فرخی.
پنجاه بت زرین و سیمین که از کابل آورده بود سوی معتمد فرستاده که به مکه فرستد تا به حرم مکه براه مردمان فرو برند رغم کفار را. ( تاریخ سیستان ص 216 ). چند موضع دیگر ازسیستان خراب ببود که از تخریب کفار و استیلای آن گروه آبادان نشده بود. ( تاریخ سیستان ص 404 ). بعد از استیلاء و وقعت کفار خذلهم اﷲ خراب و معطل مانده بود ( قریه دیورک ) ( تاریخ سیستان ص 408 ).
گر درست است قول معتزله
این فقیهان بجمله کفارند.
ناصرخسرو.
و نیزه ای بر سینه شهرک زد و بکشت و در حال کفار هزیمت شدند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 114 ).
کسی که منکر باشد خدای بیچون را
بود به اصل و به نسبت ز دوده کفار.
مسعودسعد.
تا معاندت فجار و تمرد کفار ظاهر گشت. ( کلیله و دمنه ). بعضی از ممالک که از کفار ستده بود و شعار اسلام در آن ظاهر کرده بدوسپرده بود ( ترجمه تاریخ یمینی ص 272 ). در سر کفار افتادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 410 ). عاقبة الامر آوازهجوم کفار و نجوم فتنه تتار که از دو سال باز منتشر بود محقق گشت. ( المعجم چ دانشگاه ص 5 ).
ترا که رحمت و داد است و دین بشارت باد
که بیخ دشمن و کفار جمله برداری.
سعدی.
و رجوع به کافر شود.
- کفار نعمت ؛ ج ِ کافر نعمت. کافر نعمتان. ناسپاسان. ( فرهنگ فارسی معین ) : ایزد عز ذکره همه ناحق شناسان کفار نعمت را بگیراد بحق محمد و آله. ( تاریخ بیهقی چ فیاض - غنی ص 467 ).

کفار. [ ک ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ کافر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). کُفّار. کَفَرَة. کافرون. ( از اقرب الموارد ). رجوع به کافر شود.

کفار. [ ک َف فا ] (ع ص ) ناسپاس و ناگرونده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) : انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لایلدوا الا فاجراً کفاراً. (قرآن 27/71)؛ اگر ایشان را زنده گذاری این بندگان ترا که گرویده اند بیراه کنند و جز بدی ناسپاس را نزایند. (کشف الاسرار ج 10 ص 236). || کشاورز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


کفار. [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کافر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کُفّار. کَفَرَة. کافرون . (از اقرب الموارد). رجوع به کافر شود.


کفار. [ ک ُف ْ فا ] (ع ص ، اِ) ج ِ کافر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ) (آنندراج )(اقرب الموارد). کِفار. کَفَرَة. کافرون . (از اقرب الموارد). ناگروندگان . ناسپاس . (منتهی الارب ). مردمان کافر و ناسپاس وخارج از دین و بی ایمان و بت پرست . (ناظم الاطباء) :
قوی کننده ٔ دین محمد مختار
یمین دولت محمود قاهر کفار.

فرخی .


پنجاه بت زرین و سیمین که از کابل آورده بود سوی معتمد فرستاده که به مکه فرستد تا به حرم مکه براه مردمان فرو برند رغم کفار را. (تاریخ سیستان ص 216). چند موضع دیگر ازسیستان خراب ببود که از تخریب کفار و استیلای آن گروه آبادان نشده بود. (تاریخ سیستان ص 404). بعد از استیلاء و وقعت کفار خذلهم اﷲ خراب و معطل مانده بود (قریه ٔ دیورک ) (تاریخ سیستان ص 408).
گر درست است قول معتزله
این فقیهان بجمله کفارند.

ناصرخسرو.


و نیزه ای بر سینه ٔ شهرک زد و بکشت و در حال کفار هزیمت شدند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 114).
کسی که منکر باشد خدای بیچون را
بود به اصل و به نسبت ز دوده ٔ کفار.

مسعودسعد.


تا معاندت فجار و تمرد کفار ظاهر گشت . (کلیله و دمنه ). بعضی از ممالک که از کفار ستده بود و شعار اسلام در آن ظاهر کرده بدوسپرده بود (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 272). در سر کفار افتادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 410). عاقبة الامر آوازهجوم کفار و نجوم فتنه ٔ تتار که از دو سال باز منتشر بود محقق گشت . (المعجم چ دانشگاه ص 5).
ترا که رحمت و داد است و دین بشارت باد
که بیخ دشمن و کفار جمله برداری .

سعدی .


و رجوع به کافر شود.
- کفار نعمت ؛ ج ِ کافر نعمت . کافر نعمتان . ناسپاسان . (فرهنگ فارسی معین ) : ایزد عز ذکره همه ٔ ناحق شناسان کفار نعمت را بگیراد بحق محمد و آله . (تاریخ بیهقی چ فیاض - غنی ص 467).

فرهنگ عمید

کافر#NAME?


=کافر

پیشنهاد کاربران

در زبان مازنی به پس سر یا پس گردن گفته می شود
مثال:زمبه ته کِفارّه

ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﻲ ﺍﻳﻤﺎﻥ، ﻛﺸﺎﻭﺭﺯﺍﻥ، ﻛُﻔّﺎﺭ ﺩﺭ ﺍﺻﻞ ﺍﺯ، ﻛﻔﺮ، ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻥ ﻭ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﻛﺸﺎﻭﺭﺯ ﻭ ﺷﺐ، ﻛﺎﻓﺮ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﻛﺸﺎﻭﺭﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﻫﺴﺘﻪ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺧﺎﻙ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ ﻭ ﺷﺐ همﺯﻣﻴﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﺮﺩﻩ ﻱ ﺳﻴﺎه پنهان کرده یا می ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ. ﻛﻔﺮﺍﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻲ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ. ﺷﺨﺺ ﻣﻨﻜﺮ ﺩﻳﻦ، ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﻭ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻲ ﺭﺍ ﻛﺘﻤﺎﻥ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻳﺎ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ، ﻛﺎﻓﺮ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.


کلمات دیگر: