کلمه جو
صفحه اصلی

دهگان

فارسی به انگلیسی

decimal, tens, farmer, yeoman, husbandman

tens


decimal, farmer


مترادف و متضاد

decimal (صفت)
اعشاری، دهگان

فرهنگ فارسی

ده، ده تایی، ده تاده تا، رئیس ده، بزرگ ده، خرده مالک کشاورز، صاحب ده
( صفت اسم ) ۱ - صاحب ده رئیس دیه . ۲ - مالک زمین صاحب زمین . ۳ - ایرانی . ۴ - حافظ سنن و روایات ایرانی مورخ . ۵ - روستایی جمع دهاقنه دهاقین . یا دهقان پیر شراب کهنه . یا دهقان خلد رضوان خازن بهشت .

فرهنگ معین

(دِ ) (اَمر. ) نک دهقان .

لغت نامه دهخدا

دهگان. [ دِ ] ( ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به ده ( مرکب از ده به معنی قریه و گان پسوند نسبت و دهقان معرب آن است ). ( یادداشت مؤلف ). دهقان و فلاح. زراعت کننده و مزارع. ( از ناظم الاطباء ). مزارع را گویند و معرب آن دهقان باشد. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ) ( از آنندراج ). || زمین دار. ( ناظم الاطباء ). || محاسب و دهبان یعنی بزرگ ده که آن را دهدار نیز گویند. ( از آنندراج ) : بیکلیلغ دهی است بزرگ و به زبان سغدی این ده را سمکنا خوانند و دهگان او را ینالبرکین خوانند و با او سه هزار مرد بنشیند. ( حدود العالم ). || بر عموم خلق فارس و عجم ایران که سابقاً بوده اند اطلاق می شود. ( آنندراج ). || مردم تاریخی. || تاریخ دان. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). مورخ. ( از آنندراج ). || قریه وده و روستا. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به دهقان شود.

دهگان. [ دَ] ( ص نسبی ) منسوب به ده ( مرکب از ده عددی و گان پسوند نسبت ). اعشار؛ ( یادداشت مؤلف ). معشر. عشار. ( منتهی الارب ). || ده تا ده تا. ده نفر ده نفر. ده فرد با هم : لشکر از جهت خان و مال دهگان و بیستگان در گریختن آمدند. ( راحةالصدور راوندی ). ودهگان و پنجگان را همی درخواندندی. [ به خانه خواب ذوالاعواد ] و همی کشتند. ( مجمل التواریخ والقصص ).
- دهگان دهگان ؛ ده ده. عشارعشار. ( یادداشت مؤلف ).
- طبقه دهگان ؛ مقابل طبقه یکان و صدگان.

دهگان . [ دَ] (ص نسبی ) منسوب به ده (مرکب از ده عددی و گان پسوند نسبت ). اعشار؛ (یادداشت مؤلف ). معشر. عشار. (منتهی الارب ). || ده تا ده تا. ده نفر ده نفر. ده فرد با هم : لشکر از جهت خان و مال دهگان و بیستگان در گریختن آمدند. (راحةالصدور راوندی ). ودهگان و پنجگان را همی درخواندندی . [ به خانه ٔ خواب ذوالاعواد ] و همی کشتند. (مجمل التواریخ والقصص ).
- دهگان دهگان ؛ ده ده . عشارعشار. (یادداشت مؤلف ).
- طبقه ٔ دهگان ؛ مقابل طبقه ٔ یکان و صدگان .


دهگان . [ دِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به ده (مرکب از ده به معنی قریه و گان پسوند نسبت و دهقان معرب آن است ). (یادداشت مؤلف ). دهقان و فلاح . زراعت کننده و مزارع . (از ناظم الاطباء). مزارع را گویند و معرب آن دهقان باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از آنندراج ). || زمین دار. (ناظم الاطباء). || محاسب و دهبان یعنی بزرگ ده که آن را دهدار نیز گویند. (از آنندراج ) : بیکلیلغ دهی است بزرگ و به زبان سغدی این ده را سمکنا خوانند و دهگان او را ینالبرکین خوانند و با او سه هزار مرد بنشیند. (حدود العالم ). || بر عموم خلق فارس و عجم ایران که سابقاً بوده اند اطلاق می شود. (آنندراج ). || مردم تاریخی . || تاریخ دان . (ناظم الاطباء) (برهان ). مورخ . (از آنندراج ). || قریه وده و روستا. (ناظم الاطباء). و رجوع به دهقان شود.


فرهنگ عمید

۱. صاحب ده، رئیس ده، بزرگ ده.
۲. خرده مالک.
۳. (اسم، صفت ) = دهقان، ده ده، ده تا ده تا، ده تایی.

۱. صاحب ده؛ رئیس ده؛ بزرگ ده.
۲. خرده مالک.
۳. (اسم، صفت) = دهقان


دانشنامه عمومی

منسوب به ده؛ دهقان.


پیشنهاد کاربران

دهگان : ایرانی نژاده و به کنایه ی ایما : ایرانی فریهخته و دانشور که پاسدار فرهنگ کهن ایران است.
به گفتار دهگان کنون بازگرد ؛
نگر تا چه گوید سراینده مرد
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۱۷۹.
واژه dihgān دهقان ده=روستا/گان=مالک - رئیس ) به معنای رئیس روستا همتای واژه اوستایی daińhu - paiti ( دهیو=ده - زمین/پئیتی=پت - بد - رئیس مانند ارتشبد ) به معنای رئیس آبادی یا مالک زمین - روستا است که در ارمنستان به شکل دهپت dehpet به کار میرود.



کلمات دیگر: