cutting, words, balderdash
ریچار
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
ریچال، مربا، سخنان بیهوده ونامربوطودرهم
( اسم ) ۱ - مطلق مربا . ۲ - مربایی که از دوشاب پزند : [[ او را که عفت تو شایع است ... و لذت ریچار تو معلوم ... ]] ( روضه العقول ) . ۳ - مربا یا خوراکی که از چند چیز که از سازند . ۴ - هر چیز که از شیر گوسفند پزند ۵ - هر سخن در هم و بر هم کلام نامربوط لیچار ریچال .
ریچال . طعامی است از جغرات پزند بهر رنگ که خواهند .
( اسم ) ۱ - مطلق مربا . ۲ - مربایی که از دوشاب پزند : [[ او را که عفت تو شایع است ... و لذت ریچار تو معلوم ... ]] ( روضه العقول ) . ۳ - مربا یا خوراکی که از چند چیز که از سازند . ۴ - هر چیز که از شیر گوسفند پزند ۵ - هر سخن در هم و بر هم کلام نامربوط لیچار ریچال .
ریچال . طعامی است از جغرات پزند بهر رنگ که خواهند .
فرهنگ معین
(اِ. ) ۱ - مربا. ۲ - هر خوراکی که از چند چیز سازند.
لغت نامه دهخدا
ریچار. ( اِ ) ریچال. ( فرهنگ جهانگیری ). طعامی است که از جغرات پزند به هر رنگ که خواهند. ( شرفنامه منیری ). مربا. ( ناظم الاطباء ) ( ازبرهان ). مربا. بوارد. ( یادداشت مؤلف ) :
یکی غرم بریان و نان از برش
نمکدان و ریچار گرد اندرش.
ز ریچارها آنچه باشد عزیز
ترنج و به و نار و نارنج نیز.
ز بادام و پسته برآورده مغز.
به یمینت چه بود کشکنه و بورانی
به یسارت چه بود نان و پنیر و ریچار.
شود بغداد طبع من خراب از بوی داروها
چو پیر کازرونی شیر در ریچار می ریزد.
یکی غرم بریان و نان از برش
نمکدان و ریچار گرد اندرش.
فردوسی.
بواسطه جریان بر آتش دوشابی شیرین بدست آوردند... و از سرکه ترش ریچارها پرداختند. ( راحةالصدور راوندی ).ز ریچارها آنچه باشد عزیز
ترنج و به و نار و نارنج نیز.
نظامی.
مصوص سرایی و ریچار نغزز بادام و پسته برآورده مغز.
نظامی.
و سردخانه ها از شیرینی های گوناگون و... و ریچارهای لطیف. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 64 ).به یمینت چه بود کشکنه و بورانی
به یسارت چه بود نان و پنیر و ریچار.
بسحاق اطعمه.
|| مربایی که از دوشاب پزند. ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ترشی که افکنند چون هفته بیجار، زالک ، خیار ترش ، ترشی انبه و چتلانقوس. و معرب آن ریصار است و تازیان جمع آن را رواصیر آرند. ( یادداشت مؤلف ). آچار. ( از غیاث اللغات ) ( از انجمن آرا ). || هر چیز که از شیر گوسپند پزند برهر نحو که باشد. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). پنیری باشد نرم مانند کشت که شیرتازه در آن ریزند و سیاهدانه و دیگر ادویه ٔگرم در آن کنند و نان خورش سازند و در فارس متعارف است. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) : شود بغداد طبع من خراب از بوی داروها
چو پیر کازرونی شیر در ریچار می ریزد.
بسحاق اطعمه ( از آنندراج ).
|| هر سخن درهم و برهمی که کلمات آن به هم مربوط نباشد. ( ناظم الاطباء ). در شیرازهرکس سخنان درهم و برهم می گوید که با یکدیگر همجنس نباشد، گویند ریچار می گوید و آن را ریچاله نیز می گویند. ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ). هرسخن درهم و برهم. کلام نامربوط. لیچار. ریچال. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ریچال شود.فرهنگ عمید
۱. [عامیانه] = لیچار
۲. = مربا
۳. ترشی: یکی مرغ بریان و نان از برش / نمکدان و ریچار گرد اندرش (فردوسی: ۲/۲۹ ).
* ریچار بافتن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] سخنان مهمل و نامربوط گفتن، ریچال گفتن.
۲. = مربا
۳. ترشی: یکی مرغ بریان و نان از برش / نمکدان و ریچار گرد اندرش (فردوسی: ۲/۲۹ ).
* ریچار بافتن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] سخنان مهمل و نامربوط گفتن، ریچال گفتن.
۱. [عامیانه] = لیچار
۲. = مربا
۳. ترشی: ◻︎ یکی مرغ بریان و نان از برش / نمکدان و ریچار گرد اندرش (فردوسی: ۲/۲۹).
〈 ریچار بافتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] سخنان مهمل و نامربوط گفتن؛ ریچال گفتن.
کلمات دیگر: