کلمه جو
صفحه اصلی

سطرلاب

فرهنگ معین

(سُ طُ ) نک اسطرلاب .

لغت نامه دهخدا

سطرلاب. [ س ُ طُ ] ( معرب ، اِ ) اصطرلاب. ( آنندراج ) ( غیاث ). به یونانی مخفف اسطرلاب است و آن آلتی باشد از برنج که بدان ارتفاع آفتاب گیرند. ( برهان ) :
سطرلاب دوری که فرزانه ساخت
بر آئین آن جام شاهانه ساخت.
فردوسی.
منجم ببام آمد از نورمی
گرفت ارتفاع سطرلابها.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 5 ).
نسخه ٔطالع و احکام بقاکاصل نداشت
هم بکذاب سطرلاب مگر بازدهید.
خاقانی.
چشمه خورشید لطف بلکه سطرلاب روح
گوهر گنج حیات بلکه کلید کرم.
خاقانی.
رجوع به اسطرلاب و اصطرلاب و صطرلاب شود.

فرهنگ عمید

= اسطرلاب

اسطرلاب#NAME?



کلمات دیگر: