کلمه جو
صفحه اصلی

مجرگ

فرهنگ فارسی

( صفت ) بیگار .

فرهنگ معین

(مَ رَ ) (اِ. ) = مچرگ : بیگار، کار مفت .

لغت نامه دهخدا

مجرگ. [ م َ ج َ ] ( اِ ) سخره و بیگار بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 278 ). به معنی بیگار باشد یعنی مردم را به زور و ستم و بی اجرت و مزدوری کار فرمودن. ( برهان ). کار بی مزد و اجرت که آن را بیگار و بیگاری گویند و بیغاری تبدیل آن است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کار بی مزد که بیگار و سخره نیز گویند. ( فرهنگ رشیدی ). شایگان. شاکار. شاه کار. بیگار. بیگاری. سخره.کار مفت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
چون فراز آمد بدو آغاز مرگ
دیدنش بیگار گرداند و مجرگ.
رودکی ( یادداشت ایضاً ).
مغی است برده سر از چنبر مجرگ بدر
ز بیم تیغ مسلمان شده به روی و ریا.
سوزنی ( یادداشت ایضاً ).
و رجوع به مجرگ فرمودن شود.

فرهنگ عمید

بیگاری، کار بی مزد.


کلمات دیگر: