کلمه جو
صفحه اصلی

رکابی

فارسی به انگلیسی

sleeveless

strapped


فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) ۱ - اسب جنیبت کتل . ۲ - شمشیری که به پهلوی اسب بندند زیر رکابی . ۳ - پیاله نعلبکی . ۴ - طبقچه . ۵ - سپاهی پیاده . ۶ - سفره دار . ۷ - یکی از استخوانهای زیر گوش که در گوش میانی بین زایده عدسی استخوان سندانی و پنجره بیضی قرار دارد و دارای سه قسمت سر و قاعده و شاخه های قدامی و خلفی میباشد رکاب الاذن عظم رکابی .

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع - فا. ] (ص نسب . اِ. ) ۱ - اسب یدک ، کتل . ۲ - شمشیری که پهلوی اسب بندند، زیر رکابی . ۳ - پیاله ، نعلبکی . ۴ - طبقچه . ۵ - سپاهی پیاده . ۶ - سفره دار. ۷ - ویژگی لباسی (اعم از پیراهن ، زیرپیراهن ، شلوار و مانند آن ) که با نوارهایی جلو و عقب آن

(رِ) [ ع - فا. ] (ص نسب . اِ.) 1 - اسب یدک ، کتل . 2 - شمشیری که پهلوی اسب بندند؛ زیر رکابی . 3 - پیاله ، نعلبکی . 4 - طبقچه . 5 - سپاهی پیاده . 6 - سفره دار. 7 - ویژگی لباسی (اعم از پیراهن ، زیرپیراهن ، شلوار و مانند آن ) که با نوارهایی جلو و عقب آن ها را به هم وصل کنند. 8 - یکی از استخوان های زیر گوش است که در گوش میانی بین زایدة عدسی استخوان سندانی و پنجرة بیضی قرار دارد و دارای سه قسمت سر و قاعده و شاخه های قدامی و خلفی می باشد؛ رکاب الاذن ، عظم رکابی .


لغت نامه دهخدا

رکابی. [ رِ ] ( ص نسبی ) اسب جنیبت. کتل. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) ( از برهان ).اسب جنیبت را نامند. ( فرهنگ جهانگیری ) :
برسم رکابی روان کرد رخش
هم او رنگ پیرای و هم تاجبخش.
نظامی ( از آنندراج ).
چو با من رکابی که برداشتم
عنان جهان بر تو بگذاشتم.
نظامی.
شمس سپهر دین که ز افلاک و انجم است
جامیش را رکاب و رکابیش را عنان.
امامی هروی.
- یک رکابی ؛کنایه از اسب جنیبت. ( آنندراج ).
- || مانند یکسوار و یکسواره به معنی پافشاری در جنگ. ( گنجینه گنجوی ) :
عنان یک رکابی زیر می زد
دودستی بر فلک شمشیر می زد.
نظامی.
عنان یک رکابی برانگیختند
دودستی به تیر اندر آویختند.
نظامی.
|| آنکه رکاب سازد :
که راند اسب چه باید رکابی و سراج.
ادیب صابر.
- پارکابی ؛ مقدار قلیل. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || کمک راننده. آنکه در رکاب اتومبیل می ایستد و در اتوبوسهای عمومی پول یا بلیط از مسافران می گیرد. ( از یادداشت مؤلف ). شاگرد راننده اتومبیل که معمولاً در روی رکاب ایستد و مسافران را سواره و پیاده کند. ( فرهنگ فارسی معین ). || هر که پیاده در رکاب رود مثل رکابدار و فراش و شماط. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). سپاهی پیاده. ( فرهنگ فارسی معین ) : یرلیغ را برخواند و شرایط آداب که در آن باب باشد برخلاف آنچه از امثال رکابی یا بیرونی توقع باشد. ( جهانگشای جوینی ).
سوی دولت بی حسابش کشید
رکابی شد و در رکابش کشید.
امیرخسرودهلوی ( از آنندراج ).
رجوع به سازمان اداری حکومت صفویه ذیل ص 59 شود. || قاصد سواره. پیک سوار. قاصد. برید سواره. ( یادداشت مؤلف ) : و انفدها علی یدی رکابی قاصد... قل له استعجلت فی الاجابة عنها لئلا یتعوق الرکابی. ( ابوعبید جوزجانی در ترجمه ابوعلی سینا ). || شمشیری که در سابق ایام بر پهلوی اسب می بسته اند و آن را زیررکابی نیز گویند. ( انجمن آرا ) ( از برهان ) ( از آنندراج ). شمشیری که بر پهلوی اسب بندند و آن را زیررکاب هم نامند. ( لغت محلی شوشتر ) ( از فرهنگ جهانگیری ) : والعادة بالهند ان یکون مع الانساب سیفان احدهما معلق و یسمی الرکابی والاخرفی الترکش فسقط سیفی الرکابی من غمده. ( رحله ابن بطوطه ):

رکابی . [ رِ ] (ص نسبی ) اسب جنیبت . کتل . (فرهنگ فارسی معین ) (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (از برهان ).اسب جنیبت را نامند. (فرهنگ جهانگیری ) :
برسم رکابی روان کرد رخش
هم او رنگ پیرای و هم تاجبخش .

نظامی (از آنندراج ).


چو با من رکابی که برداشتم
عنان جهان بر تو بگذاشتم .

نظامی .


شمس سپهر دین که ز افلاک و انجم است
جامیش را رکاب و رکابیش را عنان .

امامی هروی .


- یک رکابی ؛کنایه از اسب جنیبت . (آنندراج ).
- || مانند یکسوار و یکسواره به معنی پافشاری در جنگ . (گنجینه ٔ گنجوی ) :
عنان یک رکابی زیر می زد
دودستی بر فلک شمشیر می زد.

نظامی .


عنان یک رکابی برانگیختند
دودستی به تیر اندر آویختند.

نظامی .


|| آنکه رکاب سازد :
که راند اسب چه باید رکابی و سراج .

ادیب صابر.


- پارکابی ؛ مقدار قلیل . (فرهنگ فارسی معین ).
- || کمک راننده . آنکه در رکاب اتومبیل می ایستد و در اتوبوسهای عمومی پول یا بلیط از مسافران می گیرد. (از یادداشت مؤلف ). شاگرد راننده ٔ اتومبیل که معمولاً در روی رکاب ایستد و مسافران را سواره و پیاده کند. (فرهنگ فارسی معین ). || هر که پیاده در رکاب رود مثل رکابدار و فراش و شماط. (انجمن آرا) (آنندراج ). سپاهی پیاده . (فرهنگ فارسی معین ) : یرلیغ را برخواند و شرایط آداب که در آن باب باشد برخلاف آنچه از امثال رکابی یا بیرونی توقع باشد. (جهانگشای جوینی ).
سوی دولت بی حسابش کشید
رکابی شد و در رکابش کشید.

امیرخسرودهلوی (از آنندراج ).


رجوع به سازمان اداری حکومت صفویه ذیل ص 59 شود. || قاصد سواره . پیک سوار. قاصد. برید سواره . (یادداشت مؤلف ) : و انفدها علی یدی رکابی قاصد... قل له استعجلت فی الاجابة عنها لئلا یتعوق الرکابی . (ابوعبید جوزجانی در ترجمه ٔ ابوعلی سینا). || شمشیری که در سابق ایام بر پهلوی اسب می بسته اند و آن را زیررکابی نیز گویند. (انجمن آرا) (از برهان ) (از آنندراج ). شمشیری که بر پهلوی اسب بندند و آن را زیررکاب هم نامند. (لغت محلی شوشتر) (از فرهنگ جهانگیری ) : والعادة بالهند ان یکون مع الانساب سیفان احدهما معلق و یسمی الرکابی والاخرفی الترکش فسقط سیفی الرکابی من غمده . (رحله ٔ ابن بطوطه ):
ز فیضش کرده ذره آفتابی
ز خوان او مه نو یک رکابی .

سلیم (از آنندراج ).


- زیررکابی ؛ شمشیری که در سابق آن را پهلوی اسب می بسته اند. (از انجمن آرا). || طبقچه . (انجمن آرا) (یادداشت مؤلف )(از برهان ) (غیاث اللغات ) (از فرهنگ جهانگیری ). || پیاله ٔ می ، و آن پیاله ای است دراز پهلودار.(شرفنامه ٔ منیری ). پیاله و نعلبکی و بشقاب . (یادداشت مؤلف ). پیاله و نعلبکی است . پیاله ٔ شراب . (آنندراج ) (از برهان ) (غیاث اللغات ). نعلبکی . (از فرهنگ جهانگیری ). قمعل و قمعول ، نوعی از رکابی . (منتهی الارب ) :
حل کرد در رکابی صد مه طلای مهر
وصف ترا به هفت قلم آسمان نوشت .

تأثیر (از آنندراج ).


|| سفره دار. (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح پزشکی ) یکی از استخوانهای زیر گوش است که در گوش میانی بین زایده ٔ عدسی استخوان سندانی و پنجره ٔ بیضی قرار دارد و دارای سه قسمت سر و قاعده و شاخه های قدامی و خلفی می باشد. رکاب الاذن . عظم رکابی . (فرهنگ فارسی معین ).

رکابی . [ رِ بی ی ] (ع ص نسبی ) زیت رکابی ؛ روغن زیت که از شام آرند و انما قیل : رکابی لانه یحمل من الشام علی الابل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زیت که از دمشق آرند. روغن زیت که از شام آوردندی . (یادداشت مؤلف ).


پیشنهاد کاربران

A - shirt در امریکا ب معنی رکابی .

رکابی ( پوشش )
رکابی ساده
رکابی ملانژ
رکابی سوزن خالی
رکابی کبریتی
رکابی ورزشی
رکابی استرچ
ممتاز



کلمات دیگر: