دمنه
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
آثارخانه وزندگی مردم که درزمین باقی مانده است
( اسم ) ۱ - آثار خانه و حیات مردمی در زمینی . ۲ - جایی که خاکروبه ریزند مزبله خاکروبه دان جمع دمن .
روباه .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
دمنه. [ دِ ن َ / ن ِ ] ( از ع ، اِ ) دمنة.سرگین برهم نشسته و پشک. ( غیاث ). سرگین جمعگشته. ( ازفرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ) ( از لغت محلی شوشتر ).
- سبزه دمنه ؛ خضرای دمن. سبزه که در سرگین زار روید :
دمنه رفتگان تست این خاک
سبزه دمنه را چه داری پاک.
دمنه. [دَ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) سوراخی که برای دم کشی و باد آمدن به تنور گذارند. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( ناظم الاطباء )( از برهان ). فرجه تنور. ( انجمن آرا ). باجه تنور.
دمنه. [ دَ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) روباه. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از غیاث ) ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از لغت محلی شوشتر ) :
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال.
هرچند نام بیهده کانا برافکند.
قوت موم و آتشی ، فعل زقوم و کوثری.
با من پلنگ سارک و روباه طبعک است
این خوک گردنک سگک دمنه گوهرک.
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید
وز بد زاغ بوم را چه رسید.
رودکی .
جز از رسم شاهان نراند همی
همه دفتر دمنه خواندهمی .
فردوسی .
میان اتباع او [ شیر ] دوشگال بودند یکی را کلیله نام و دیگری را دمنه . (کلیله و دمنه ).
خاقانی را ذم کنی ای دمنه ٔ عصر
کو شتربه است و شیر نر احمد نصر.
خاقانی .
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال .
معروفی .
نه دمنه چون اسد نه درمنه چو سنبله ست
هرچند نام بیهده کانا برافکند.
خاقانی .
دمنه اسد کجا شود شاخ درمنه سنبله
قوت موم و آتشی ، فعل زقوم و کوثری .
خاقانی .
- دمنه گوهر (دمنه گوهرک ) ؛ روباه صفت . شغال سرشت . روباه خصلت . کنایه از مکار و حیله گر :
با من پلنگ سارک و روباه طبعک است
این خوک گردنک سگک دمنه گوهرک .
خاقانی .
|| شغال . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از غیاث ) (از انجمن آرا)(از لغت محلی شوشتر). || مردم عیار و فتان و محیل . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از غیاث ) (ازبرهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از انجمن آرا) :
تف سیاستش از دیو دمنه ساخته خف
کف کفایتش از شیر شرزه دوخته شیر.
ابوالفرج رونی .
- سبزه ٔ دمنه ؛ خضرای دمن . سبزه که در سرگین زار روید :
دمنه ٔ رفتگان تست این خاک
سبزه ٔ دمنه را چه داری پاک .
اوحدی .
دمنه . [دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) سوراخی که برای دم کشی و باد آمدن به تنور گذارند. (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء)(از برهان ). فرجه ٔ تنور. (انجمن آرا). باجه ٔ تنور.
دمنة. [ دِ ن َ ] (ع ص ) نیکو سیاست کننده : هی دمنة مال ؛ یعنی او نیکو سیاست کننده ٔ شتران است . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِ) آثار خانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آنچه سیاه بوداز نشان خانه . (مهذب الاسماء). نشان سرای . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 49). آثار باشش مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آثار مردم . (از اقرب الموارد). آثارمردم و آثار بودن مردم در جایی . (ناظم الاطباء). || سواد مردم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || جای نزدیک خانه . ج ، دِمْن و دِمَن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || کینه ٔ دیرینه . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). کینه . (مهذب الاسماء). || مزبله . ج ، دِمَن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سرگین زار. سرگین دان . (دهار) (زمخشری ). || سرگین غندشده .
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] آدم مکار و حیله گر. &delta، در اصل نام شغالی حیله گر در کتاب «کلیله و دمنه» است.
۱. روباه: ◻︎ گاه فریب دمنهٴ افسونگرند لیک / روز هنر غضنفر لشکرشکن نیاند (خاقانی: ۱۷۴).
۲. [مجاز] آدم مکار و حیلهگر. Δ در اصل نام شغالی حیلهگر در کتاب «کلیله و دمنه» است.
دانشنامه عمومی
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۴۰ ) نفر (۴ خانوار) می باشد.
فهرست شهرهای لتونی