کلمه جو
صفحه اصلی

دمنه

فارسی به انگلیسی

demneh

فرهنگ فارسی

نام شغالی است در (( پنچاتنترا ) ) معاشر و مصاحب شغالی دیگر بنام کلیله ( ه.م. ) این دو قهرمانان کتاب (( کلیله ودمنه ) ) ( ه.م. ) هستند.
آثارخانه وزندگی مردم که درزمین باقی مانده است
( اسم ) ۱ - آثار خانه و حیات مردمی در زمینی . ۲ - جایی که خاکروبه ریزند مزبله خاکروبه دان جمع دمن .
روباه .

فرهنگ معین

(دِ نِ ) [ ع . دمنة ] (اِ. ) ۱ - آثار به جا مانده از خانه و آبادی . ۲ - در فارسی به معنی دشت و صحرا.

لغت نامه دهخدا

( دمنة ) دمنة. [ دِ ن َ ] ( ع ص ) نیکو سیاست کننده : هی دمنة مال ؛ یعنی او نیکو سیاست کننده شتران است. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) آثار خانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). آنچه سیاه بوداز نشان خانه. ( مهذب الاسماء ). نشان سرای. ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی ص 49 ). آثار باشش مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آثار مردم. ( از اقرب الموارد ). آثارمردم و آثار بودن مردم در جایی. ( ناظم الاطباء ). || سواد مردم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || جای نزدیک خانه. ج ، دِمْن و دِمَن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || کینه دیرینه. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). کینه. ( مهذب الاسماء ). || مزبله. ج ، دِمَن. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). سرگین زار. سرگین دان. ( دهار ) ( زمخشری ). || سرگین غندشده.
دمنه. [ دِ ن َ / ن ِ ] ( از ع ، اِ ) دمنة.سرگین برهم نشسته و پشک. ( غیاث ). سرگین جمعگشته. ( ازفرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ) ( از لغت محلی شوشتر ).
- سبزه دمنه ؛ خضرای دمن. سبزه که در سرگین زار روید :
دمنه رفتگان تست این خاک
سبزه دمنه را چه داری پاک.
اوحدی.

دمنه. [دَ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) سوراخی که برای دم کشی و باد آمدن به تنور گذارند. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( ناظم الاطباء )( از برهان ). فرجه تنور. ( انجمن آرا ). باجه تنور.

دمنه. [ دَ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) روباه. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از غیاث ) ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از لغت محلی شوشتر ) :
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال.
معروفی.
نه دمنه چون اسد نه درمنه چو سنبله ست
هرچند نام بیهده کانا برافکند.
خاقانی.
دمنه اسد کجا شود شاخ درمنه سنبله
قوت موم و آتشی ، فعل زقوم و کوثری.
خاقانی.
- دمنه گوهر ( دمنه گوهرک ) ؛ روباه صفت. شغال سرشت. روباه خصلت. کنایه از مکار و حیله گر :
با من پلنگ سارک و روباه طبعک است
این خوک گردنک سگک دمنه گوهرک.
خاقانی.
|| شغال. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ) ( از غیاث ) ( از انجمن آرا )( از لغت محلی شوشتر ). || مردم عیار و فتان و محیل. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از غیاث ) ( ازبرهان ) ( از شرفنامه منیری ) ( از انجمن آرا ) :

دمنه . [ دَ ن َ ] (اِخ ) نام شغالی رفیق کلیله که سعایت شتر پیش شیر نموده او را به قتل رسانید و در کتاب کلیله و دمنه که در امور سیاست مدن نوشته شده حکایت آن مفصل ذکر شده است . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از غیاث ) (از لغت محلی شوشتر) :
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید
وز بد زاغ بوم را چه رسید.

رودکی .


جز از رسم شاهان نراند همی
همه دفتر دمنه خواندهمی .

فردوسی .


میان اتباع او [ شیر ] دوشگال بودند یکی را کلیله نام و دیگری را دمنه . (کلیله و دمنه ).
خاقانی را ذم کنی ای دمنه ٔ عصر
کو شتربه است و شیر نر احمد نصر.

خاقانی .



دمنه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) روباه . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (برهان ) (از انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر) :
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال .

معروفی .


نه دمنه چون اسد نه درمنه چو سنبله ست
هرچند نام بیهده کانا برافکند.

خاقانی .


دمنه اسد کجا شود شاخ درمنه سنبله
قوت موم و آتشی ، فعل زقوم و کوثری .

خاقانی .


- دمنه گوهر (دمنه گوهرک ) ؛ روباه صفت . شغال سرشت . روباه خصلت . کنایه از مکار و حیله گر :
با من پلنگ سارک و روباه طبعک است
این خوک گردنک سگک دمنه گوهرک .

خاقانی .


|| شغال . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از غیاث ) (از انجمن آرا)(از لغت محلی شوشتر). || مردم عیار و فتان و محیل . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از غیاث ) (ازبرهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از انجمن آرا) :
تف سیاستش از دیو دمنه ساخته خف
کف کفایتش از شیر شرزه دوخته شیر.

ابوالفرج رونی .



دمنه . [ دِ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) دمنة.سرگین برهم نشسته و پشک . (غیاث ). سرگین جمعگشته . (ازفرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از لغت محلی شوشتر).
- سبزه ٔ دمنه ؛ خضرای دمن . سبزه که در سرگین زار روید :
دمنه ٔ رفتگان تست این خاک
سبزه ٔ دمنه را چه داری پاک .

اوحدی .



دمنه . [دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) سوراخی که برای دم کشی و باد آمدن به تنور گذارند. (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء)(از برهان ). فرجه ٔ تنور. (انجمن آرا). باجه ٔ تنور.


دمنة. [ دِ ن َ ] (ع ص ) نیکو سیاست کننده : هی دمنة مال ؛ یعنی او نیکو سیاست کننده ٔ شتران است . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِ) آثار خانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آنچه سیاه بوداز نشان خانه . (مهذب الاسماء). نشان سرای . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 49). آثار باشش مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آثار مردم . (از اقرب الموارد). آثارمردم و آثار بودن مردم در جایی . (ناظم الاطباء). || سواد مردم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || جای نزدیک خانه . ج ، دِمْن و دِمَن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || کینه ٔ دیرینه . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). کینه . (مهذب الاسماء). || مزبله . ج ، دِمَن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سرگین زار. سرگین دان . (دهار) (زمخشری ). || سرگین غندشده .


فرهنگ عمید

۱. روباه: گاه فریب دمنهٴ افسونگرند لیک / روز هنر غضنفر لشکرشکن نی اند (خاقانی: ۱۷۴ ).
۲. [مجاز] آدم مکار و حیله گر. &delta، در اصل نام شغالی حیله گر در کتاب «کلیله و دمنه» است.

۱. روباه: ◻︎ گاه فریب دمنهٴ افسونگرند لیک / روز هنر غضنفر لشکرشکن نی‌اند (خاقانی: ۱۷۴).
۲. [مجاز] آدم مکار و حیله‌گر. Δ در اصل نام شغالی حیله‌گر در کتاب «کلیله و دمنه» است.


دانشنامه عمومی

دمنة (روستا). دمنه (در عربی: الدمنة )نام روستایی است در دهستان القفاعة از توابع استان تَعِز در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۴۰ ) نفر (۴ خانوار) می باشد.


کلمات دیگر: