ریحانی. [ رَ ] ( ص نسبی ، اِ ) نوعی رسم الخط. نام خطی از خطوط عربی شبیه به ثلث با اندک اختلافی. ( یادداشت مؤلف ). یکی از خطوط اسلامی که ابن بواب آن را اختراع کرد. ( فرهنگ فارسی معین ). || شراب خوشبوی. ( ذخیره خوارزمشاهی ). شراب رقیق اخضر خوشبوی صافی و صرف و لطیف القوام. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( یادداشت مؤلف ). شراب صرف است ، خوشبوی و خوش طعم. ( از اختیارات بدیعی ) : شراب ریحانی دل و معده را قوی کند بلاها بشکند. ( نوروزنامه ).
ریزی بریز از آن می ریحانی سرشک
وز بوی جرعه کن دم ریحان صبحگاه.
خاقانی.
راح ریحانی ار بدست آری
تو و ریحان و راح و رای صبوح.
خاقانی.
در صبوح آن راح ریحانی بخواه
دانه مرغان روحانی بخواه.
خاقانی.
ازگل پارسیم غنچه عیشی نشکفت
حبذا دجله بغداد و می ریحانی.
حافظ.
|| نوعی از زمرد جید، لیکن در رتبه دون زمرد ظلمانی باشد. ( یادداشت مؤلف ). زمردی سبز روشن است به رنگ برگ ریحان. ( جواهرنامه ). و رجوع به الجماهر ص 161 شود. || قسمی از تنباکوی سوختنی که به عطریات معطر کنند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || یک قسم برنج است که در گیلان به این اسم معروف است. ( یادداشت مؤلف ). || بوستانبان. ( شرفنامه منیری ). || گل فروش. ( شرفنامه منیری ). منسوب به ریحان که ریحان فروشی را می رساند. ( از انساب سمعانی ) :
ای عجب در گلشنی کانجا سمن را نیست بار
می رود ریحانی و خار مغیلان می برد.
سلمان ساوجی ( از شرفنامه ).
|| منسوب است به ریحان که مردی است. ( از انساب سمعانی ).