کلمه جو
صفحه اصلی

کشن

فارسی به انگلیسی

opulent, thick


فرهنگ فارسی

روزنامه نویس و نویسنده و رجل اداری فرانسوی ( و. پاریس ۱۸۲۳ - ف. ۱۸۲۷م. ). وی بعضویت آکادمی علوم اخلاقی و سیاسی برگزیده شد و بیشتر بمسائل مربوط به فقر و تهیدستی مشغول بوده است . مهمترین تالیفات وی عبارتند از [ گارگران اروپایی ] و [ الغای بردگی ] .

فرهنگ معین

(کَ شَ یا ش ) (ص . ) گشن ، پُر، انبوه ، فراوان .

لغت نامه دهخدا

کشن. [ ک ِ ] ( اِ ) لب. شفه. ( ناظم الاطباء ).

کشن. [ ک ُ ] ( اِ ) گشن. فحل. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). رجوع به گشن شود.

کشن. [ ک َ ش َ / ش ِ / ش ْ ] ( ص ) گُشن. بسیار. انبوه. فراوان. بسیار انبوه :
از ایوان گشتاسب تا پیش کاخ
درختی کشن بیخ و بسیارشاخ.
فردوسی.
کشن لشکری سازد افراسیاب
به نیزه بپوشد رخ آفتاب.
فردوسی.
درختی کشن سایه ور پیش آب
نهان گشته زو چشمه آفتاب.
فردوسی.
یکی سرو بد سبز و برگش کشن
بر او شاخ چون رزمگاه پشن.
فردوسی.
از گل تیره سراپایش گیرنده چو قیر
وز درختان کشن چون شب تاریک سیاه.
فرخی.
به لشکر کشن و بیکران نظر چه کنی
تو دوری ره صعب و کمی آب نگر.
فرخی.
همه درخت و میان درخت خار کشن
نه خار بلکه سنان خلنده و خنجر.
فرخی.
عروس بهاری کنون از بنفشه
کشن جعد و از لاله رخسار دارد.
ناصرخسرو.
در حوالی آن زاغی بر درختی کشن خانه داشت. ( کلیله و دمنه ).
به شرار دل و دود نفسم
مانده بر عارض و جعد کشنت.
خاقانی ( غزلیات ).

کشن. [ ک ُ ش َ ] ( اِخ ) دهی است ازدهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 4 هزارگزی باختر شیراز. با 1002تن سکنه. آب آن از چشمه وراه آن فرعی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

کشن . [ ک َ ش َ / ش ِ / ش ْ ] (ص ) گُشن . بسیار. انبوه . فراوان . بسیار انبوه :
از ایوان گشتاسب تا پیش کاخ
درختی کشن بیخ و بسیارشاخ .

فردوسی .


کشن لشکری سازد افراسیاب
به نیزه بپوشد رخ آفتاب .

فردوسی .


درختی کشن سایه ور پیش آب
نهان گشته زو چشمه ٔ آفتاب .

فردوسی .


یکی سرو بد سبز و برگش کشن
بر او شاخ چون رزمگاه پشن .

فردوسی .


از گل تیره سراپایش گیرنده چو قیر
وز درختان کشن چون شب تاریک سیاه .

فرخی .


به لشکر کشن و بیکران نظر چه کنی
تو دوری ره صعب و کمی آب نگر.

فرخی .


همه درخت و میان درخت خار کشن
نه خار بلکه سنان خلنده و خنجر.

فرخی .


عروس بهاری کنون از بنفشه
کشن جعد و از لاله رخسار دارد.

ناصرخسرو.


در حوالی آن زاغی بر درختی کشن خانه داشت . (کلیله و دمنه ).
به شرار دل و دود نفسم
مانده بر عارض و جعد کشنت .

خاقانی (غزلیات ).



کشن . [ ک ِ ] (اِ) لب . شفه . (ناظم الاطباء).


کشن . [ ک ُ ] (اِ) گشن . فحل . (ناظم الاطباء) (برهان ). رجوع به گشن شود.


کشن . [ ک ُ ش َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 4 هزارگزی باختر شیراز. با 1002تن سکنه . آب آن از چشمه وراه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


فرهنگ عمید

پر، انبوه، بسیار.

دانشنامه عمومی

(تاتی) کسی که بی اختیاری ادرار دارد.


گویش مازنی

/kashshan/ ظرف مخصوص نگهداری قاشق چوبی & شاشو & سراشیبی تند در کوهستان

ظرف مخصوص نگهداری قاشق چوبی


شاشو


سراشیبی تند در کوهستان


پیشنهاد کاربران

کشن. ک با آوای زیر، ش ساکن، ن ساکن ( ص نسبی ) ، ( زبان مازنی ) ، ریقو.

و بار نمی گیرد از کشن هیچ درختی دیگر جز کشن آن درخت


کلمات دیگر: