انگیختن . یا قصد کردن
انگیز کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
انگیز کردن. [ اَ ک َ دَ] ( مص مرکب ) انگیختن. ( یادداشت مؤلف ) :
نفس را بعذرم چو انگیز کرد
چو آذرفزا آتشم تیز کرد.
وه که باز آن سنگدل عاشق کشی انگیز کرد
چرخ تیر غمزه او را بخونم تیز کرد.
نفس را بعذرم چو انگیز کرد
چو آذرفزا آتشم تیز کرد.
رودکی.
|| قصد کردن : امیر چوپان بنا بر دفع ملالت پادشاه انگیز شکار کرد و در شکار نیز قطعاً پادشاه را خوشدل و خندان یافت. ( ذیل حافظ ابرو بر رشیدی ص 118 از یادداشت مؤلف ).وه که باز آن سنگدل عاشق کشی انگیز کرد
چرخ تیر غمزه او را بخونم تیز کرد.
ریاضی سمرقندی ( از فرهنگ شعوری ).
کلمات دیگر: