کلمه جو
صفحه اصلی

نفاط

فرهنگ فارسی

کسی که نفت ازمعدن استخراج میکند، نفت فروش، نفاطه، نفاطون درقدیم دستهای ازسپاهیان بوده اند
(صفت ) ۱ - کسی که قاروره های مشتعل نفط ( نفت ) را بسوی دشمن پرتاب میکرد نفت انداز : نفاط برق روشن و تندرش طبل زن دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب . ( رودکی .چا.نف.ج ۳ ص ۲ ) ۹۶۹ - آنکه نفت را مشتعل سازد : هیزم فراوان ( آوردند ) و نفاطان بیامدند و آتش در آن هیزم زدند. ۳ - آنکه نفط ( نفت ) از معدن استخراج کند .
جائی که از آن نفت بیرون آید . محل استخراج نفت . یانوعی از چراغ که بدان چراغ دیگر افروزند . یا ظرفی است مسی که بدان نفط را اندازند . یا کسی که در نفاط نفت ریزد . یا فروشند. نفت .

لغت نامه دهخدا

نفاط. [ ن َ ] (ع اِ) نَفّاط. (منتهی الارب ). رجوع به نَفّاط شود. || فتیله ٔ چراغ . || شمع و مشعل . (ناظم الاطباء).


نفاط. [ ن َ ] ( ع اِ ) نَفّاط. ( منتهی الارب ). رجوع به نَفّاط شود. || فتیله چراغ. || شمع و مشعل. ( ناظم الاطباء ).

نفاط. [ ن َف ْ فا ] ( ع اِ ) جائی که از آن نفت بیرون آید. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). محل استخراج نفت. ( از اقرب الموارد ). نَفاط. ( منتهی الارب ). || نوعی از چراغ که بدان چراغ دیگر افروزند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نَفاط. ( منتهی الارب ). || ظرفی است مسی که بدان نفط را اندازند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( ص ) کسی که در نفاط [ ظرف مسی که بدان نفط اندازند ] نفت ریزد. || فروشنده نفت. ( ناظم الاطباء ). || اندازه و پرتاب کننده نفط. ( از اقرب الموارد ). نفت انداز. آتش باز. ج ، نَفّاطَة. رجوع به نفاطة شود :
نفاط برق روشن و تندرش طبل زن
دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب.
رودکی.
چو قصاب ازغضب خونی نشانی
چو نفاط از بروت آتش فشانی.
نظامی.
می درد می دوزد این خیاط کو
می دمد می سوزد این نفاط کو.
مولوی.
بر درت تیغ بید و تخت چمن
برق نفاط و رعد مقرعه زن.
( ترجمه محاسن اصفهان ص 105 ).

نفاط. [ ن َف ْ فا ] (ع اِ) جائی که از آن نفت بیرون آید. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). محل استخراج نفت . (از اقرب الموارد). نَفاط. (منتهی الارب ). || نوعی از چراغ که بدان چراغ دیگر افروزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نَفاط. (منتهی الارب ). || ظرفی است مسی که بدان نفط را اندازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) کسی که در نفاط [ ظرف مسی که بدان نفط اندازند ] نفت ریزد. || فروشنده ٔ نفت . (ناظم الاطباء). || اندازه و پرتاب کننده ٔ نفط. (از اقرب الموارد). نفت انداز. آتش باز. ج ، نَفّاطَة. رجوع به نفاطة شود :
نفاط برق روشن و تندرش طبل زن
دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب .

رودکی .


چو قصاب ازغضب خونی نشانی
چو نفاط از بروت آتش فشانی .

نظامی .


می درد می دوزد این خیاط کو
می دمد می سوزد این نفاط کو.

مولوی .


بر درت تیغ بید و تخت چمن
برق نفاط و رعد مقرعه زن .

(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 105).



فرهنگ عمید

کسی که به وسیلۀ منجنیق گوی های مشتعل آغشته به نفت را به سوی دشمن پرتاب می کرد، نفت انداز: نفاط برق روشن و تندرْش طبل زن / دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب (رودکی: ۴۹۲ ).


کلمات دیگر: