کلمه جو
صفحه اصلی

کم بیش

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کم و زیاد : ( زر چون بعیار آید کم بیش نگردد کم بیش شود زری کان باغش بار است ) . ( ناصر خسرو ) ۲ - تقریبا در حدود قریب : ( ز اول رفت خواهم چند گاهی درنگ من بود کم بیش ماهی ) . ( ویس ورامین )

فرهنگ عمید

= کَم * کم و بیش

= کَم ⟨ کم و بیش



کلمات دیگر: