کلمه جو
صفحه اصلی

گوهرریز

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ریزند. گوهر آنکه جواهر نثار کند . ۲ - ریزند. قطرات ( ابر ) : بگردون تیره ابری بامدادان برشد از دریا جواهر خیز و گوهر ریز و گوهر بیز و گوهرزا ( قا آنی )
نام قناتی در کرمان باشد

لغت نامه دهخدا

گوهرریز. [ گ َ / گُو هََ ] ( نف مرکب ) ریزنده گوهر. کسی که جواهر نثار کند. ( ناظم الاطباء ). پاشنده جواهرات. پخش کننده گوهر. گوهرپاش.

گوهرریز. [ گ َ / گُو هََ] ( اِخ ) نام قناتی در کرمان باشد. ( ناظم الاطباء ).

گوهرریز. [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) ریزنده ٔ گوهر. کسی که جواهر نثار کند. (ناظم الاطباء). پاشنده ٔ جواهرات . پخش کننده ٔ گوهر. گوهرپاش .


گوهرریز. [ گ َ / گُو هََ] (اِخ ) نام قناتی در کرمان باشد. (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. آنچه از آن گوهر فرو ریزد.
۲. [مجاز] چشم گریان.


کلمات دیگر: